کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کلیم اللـه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] kalimollāh ۱. کسی که خداوند با او سخن گفته است.۲. لقب حضرت موسی.
-
کلیم دست
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) مبارک دست ، کامیاب .
-
چراغ کلیم
لغتنامه دهخدا
چراغ کلیم . [ چ َ / چ ِ غ ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آتش طور.کنایه از روشنائی و نوری که شب هنگام موسی کلیم در کوه طور دید و آنرا آتش افروخته پنداشت : مشعل یونس و چراغ کلیم بزم عیسی و باغ ابراهیم . نظامی .و رجوع به چراغ طور شود.|| کنایه...
-
کِت کلیم
لهجه و گویش بختیاری
ket kelim/kit kilim قفل چوبى بزرگ مخصوص درهاى بزرگ.
-
کلیم اﷲ شاه
لغتنامه دهخدا
کلیم اﷲ شاه . [ ک َ مُل لاه ] (اِخ ) هجدهمین از سلاطین بهمنی کلبرگه از 932 تا 933 هَ . ق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 288 شود.
-
جستوجو در متن
-
کلیمی
لغتنامه دهخدا
کلیمی . [ ک َ ] (حامص ) کلیم بودن . مانند موسی (ع ) بودن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلیم و کلیم اﷲ شود.
-
کلیمک
لغتنامه دهخدا
کلیمک . [ ک َ م َ ] (اِ مصغر) کلیم کوچک . کلیم خردسال . کلیم طفل : کلیمکی که به دریا فکند مادر اوز بیم فرعون آن بدسرشت دل چون قار.ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 278). و رجوع به کلیم و کلیم اﷲ و موسی شود.
-
طالبا
لغتنامه دهخدا
طالبا. [ ل ِ ] (اِخ ) ابوطالب کلیم شاعر معروف . رجوع به کلیم و ابوطالب در همین لغت نامه شود.
-
سخنور
واژگان مترادف و متضاد
ادیب، سخنگو، شاعر، کلیم، ناطق، نطاق
-
همسخن
واژگان مترادف و متضاد
کلیم، متفقالقول، همآواز، همزبان، همصحبت، یکزبان
-
ارضرومی
لغتنامه دهخدا
ارضرومی . [ ] (اِخ ) محمدبن مصطفی . او راست : شرح رساله ٔ قیاسیة تألیف موسی کلیم پهلوانی . رجوع به موسی کلیم ... و معجم المطبوعات شود.
-
interlocutor
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مصاحبه کننده، طرف صحبت، هم سخن، کلیم، جواب دهنده
-
دردسر گرفتن
لغتنامه دهخدا
دردسر گرفتن . [ دَ دِ س َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) به صداع مبتلی شدن . (ناظم الاطباء) : صندل به خامه مال ز خوناب دل کلیم کز حرف اشتیاق منش دردسر گرفت .کلیم (از آنندراج ).
-
شعرفهم
لغتنامه دهخدا
شعرفهم . [ ش ِ ف َ ] (نف مرکب ) که شعر را درک کند. که شعر را بفهمد و بشناسد. شعرشناس . سخندان : کس بجز شاعر تلاش ما نمی فهمد کلیم شعرفهمان جمله صیادند صید بسته را. کلیم کاشی (از آنندراج ).و رجوع به شعرشناس شود.
-
نار طور
لغتنامه دهخدا
نار طور. [ رِ ] (اِخ ) آتش طور. آتشی که در کوه طور بر موسی کلیم اﷲ تجلی کرد. رجوع به طور شود : شد خضر راه بخت تو نخلی که نار طورشمع ره کلیم شد از شاخ اخضرش .وحشی .