کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلیددان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کلیددان
لغتنامه دهخدا
کلیددان . [ ک ِ ] (اِ مرکب ) کلیدان . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). که به کلید بگشایند. مغلاق . غَلَق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کِلیدان شود : و آن کس که بر در تو نگردد کلیدداردر تخته بند بسته شود چون کلیددان .عبید زاکانی (دیوان چ...
-
جستوجو در متن
-
اسکندان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'eskandān ۱. قفل و کلید.۲. کلیددان.
-
اسکندان
فرهنگ فارسی معین
(اِ کَ)(اِ.) 1 - قفل . 2 - کلیددان . 3 - قفل و کلید.
-
مغلاق
لغتنامه دهخدا
مغلاق . [ م ِ ] (ع اِ) کلیددان که به کلید گشایند. (مهذب الاسماء). کلیدان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قفل و قلاب که بدان در رابندند. (غیاث ). کلیددان و هر چیز که بدان در را محکم کنند. (ناظم الاطباء). آنچه بدان در را بندند و به وسیله ٔ کلید گشایند. ج ...
-
دیرگشاد
لغتنامه دهخدا
دیرگشاد. [ گ ُ ] (ص مرکب ) دیرگذر. بندی یا گرهی یا قفلی دیرگشای . (یادداشت مؤلف ). مقابل زودگشای : علق عضوض ؛ کلیددان دیرگشاد. (السامی فی الاسامی ).
-
رزفین
لغتنامه دهخدا
رزفین . [ رِ ] (اِ) زرفین و آنچه بدان در را بندند. (ناظم الاطباء). کلیددان چوبی که بدان در را می بندند. (از شعوری ج 2 ص 19). و رجوع به زرفین شود. || کلید. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ص 19).
-
اسکندان
لغتنامه دهخدا
اسکندان . [ اَ / اِ ک َ ] (اِ) کلیدان است که محل بستن و گشادن درِ باغ و خانه و طویله و امثال آن باشد، و بعربی مِغْلَق خوانند. (برهان ) (مؤیدالفضلاء). جای کلید است که کلیددان و کلیدان هم گویند. (شعوری ).
-
کظیم
لغتنامه دهخدا
کظیم . [ ک َ ] (ع ص ) فروخورنده ٔ خشم . کاظم . || مرد اندوهگین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج )(از اقرب الموارد) : وابیضت عیناه من الحزن فهو کظیم . (قرآن 84/12). || (اِ) کلیددان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
مزلاج
لغتنامه دهخدا
مزلاج . [ م ِ ] (ع اِ) کلیدان که بی کلید گشاده شود. زلاج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).کلیددان که به دست گشایند. (مهذب الاسماء). زیرفین وهر ابزاری که بدان در را بندند و بدون کلید با دست آن را باز کنند. (ناظم الاطباء). و رجوع به زلاج ش...
-
مزلاق
لغتنامه دهخدا
مزلاق . [ م ِ ] (ع اِ) کلیددان که بی کلید گشاده شود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). مزلاج . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). تژه بند. (مهذب الاسماء). و رجوع به تژه و تژه بند و مزلاج شود. || (ص ) اسب ماده که بیشتر بچه ٔ ناتمام افکند. (منتهی ا...
-
تزه
لغتنامه دهخدا
تزه . [ ت َ زَ / زِ ] (اِ) دندانه ٔ کلید بود که از چوب کنند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 442). دندانه ٔکلیددان باشد. (صحاح الفرس ) تزه و مدنگ دندانه ٔ کلید بود. (نسخه ای از اسدی یادداشت بخط مرحوم دهخدا).دندانه ٔ کلید باشد. (اوبهی ) : دهقان بی ده است و شت...
-
تژ
لغتنامه دهخدا
تژ. [ ت ِ ] (اِ) دندان کلیددان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 180). و رجوع به تز و تژده و تژه در همین لغت نامه شود. || برگ درخت نوبرآمده و گیاه نورسته را گویند و آن را به عربی حقل بر وزن عقل نامند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). برگ گیاه نوبرآم...
-
کلیدان
لغتنامه دهخدا
کلیدان . [ ک ِ ] (اِ مرکب ) آلت بست و گشاد در باغ و در کوچه و امثال آن را گویند. و به عربی غلق خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). آلت بست و گشاد در خانه و در باغ . (آنندراج ). کلیددان . (حاشیه ٔبرهان چ معین ). کلیدانه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مِغ...
-
کلیددار
لغتنامه دهخدا
کلیددار. [ ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه کارخانجات به تحویل او باشد. (آنندراج ). آنکه کلید اطاق و دکان و جز آن بدو سپرده است . (ناظم الاطباء). کسی که کلید ساختمانی (سرای ، بقعه ٔ متبرک ) و مؤسسه ای در دست اوست . دربان . (فرهنگ فارسی معین ). یکی از مناصب مزا...