کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلیددار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کلیددار
/keliddār/
معنی
کسی که کلید ساختمان یا مؤسسه یا خزانه در دست اوست؛ دارندۀ کلید.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کلیددار
لغتنامه دهخدا
کلیددار. [ ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه کارخانجات به تحویل او باشد. (آنندراج ). آنکه کلید اطاق و دکان و جز آن بدو سپرده است . (ناظم الاطباء). کسی که کلید ساختمانی (سرای ، بقعه ٔ متبرک ) و مؤسسه ای در دست اوست . دربان . (فرهنگ فارسی معین ). یکی از مناصب مزا...
-
کلیددار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [یونانی. فارسی] keliddār کسی که کلید ساختمان یا مؤسسه یا خزانه در دست اوست؛ دارندۀ کلید.
-
کلیددار
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ یو - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که کلید ساختمانی (سرای ، بقعة متبرک ) و مؤسسه ای در دست اوست ، دربان . 2 - آن چه که دارای کلید باشد.
-
واژههای مشابه
-
key-opening can, Packer's can
قوطی کلیددار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] نوعی قوطی کنسرو که با استفاده از کلید مخصوصی که بر روی آن است باز میشود
-
valve instruments
برنجیهای کلیددار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] دستهای از سازهای بادیبرنجی که کلید دارند
-
جستوجو در متن
-
خزانهدار
واژگان مترادف و متضاد
خازن، صندوقدار، کلیددار، گنجور، مستوفی
-
keyed
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کلید، کوک شده، دارای جاانگشتی، مضراب دار، کلیددار
-
کلیدداری
لغتنامه دهخدا
کلیدداری . [ ک ِ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل کلیددار. (فرهنگ فارسی معین ):و کلیدداری ضریح مبارک نیز به او تعلق داشت . (عالم آرا، از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلیددار شود.
-
خازن دوزخ
لغتنامه دهخدا
خازن دوزخ . [ زِ ن ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مالک دوزخ . کلیددار دوزخ . خزینه دار دوزخ .
-
یخدون
لهجه و گویش بختیاری
yaxdun یخدان (صندوق چوبى پایهدار با پوششى از مخمل و حلبى، قفل و کلیددار، که معمولاً در آن لباس مىگذارند).
-
کلیددان
لغتنامه دهخدا
کلیددان . [ ک ِ ] (اِ مرکب ) کلیدان . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). که به کلید بگشایند. مغلاق . غَلَق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کِلیدان شود : و آن کس که بر در تو نگردد کلیدداردر تخته بند بسته شود چون کلیددان .عبید زاکانی (دیوان چ...
-
نظام اسکوئی
لغتنامه دهخدا
نظام اسکوئی . [ ن ِ م ِ اُ ] (اِخ ) امیر نظام الدین احمد اسکوئی متخلص به نظام از شاعران قرن دهم است و به روایت سام میرزا وی «کلیددار کتابخانه ٔ صاحبقرانی بوده است و در اواخر بدان مرتبه رسید که می خواست وکیل شود و برادر بزرگ خود را صدر گرداند و برادر ...
-
امینای نجفی
لغتنامه دهخدا
امینای نجفی . [ اَ نا ی ِ ن َ ج َ ] (اِخ ) پسر ملامحمود،کلیددار نجف اشرف . از شاعران قرن یازدهم هجری بود. نصرآبادی نویسد: طبعش خالی از لطفی نیست . از اوست :فرصتم کی شد که گیرم دامن وصلی بکف از گریبان دست اگر برداشتم بر سرزدم .(از تذکره ٔ نصرآبادی ص 3...