کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلیدانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کلیدانه
لغتنامه دهخدا
کلیدانه . [ ک ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) بمعنی آخر کلیدان است که قفل و غلق در خانه باشد. (برهان ).قفل . (آنندراج ) (منتهی الارب ). کلیدان . (فرهنگ فارسی معین ). آن جای از کلان در که مدنگ را از آن گذرانده و آویزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در به فل...
-
جستوجو در متن
-
اقتفال
لغتنامه دهخدا
اقتفال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) به کلیدانه بسته شدن در. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
قفال
لغتنامه دهخدا
قفال . [ ق َف ْ فا ] (ع ص ) قفل گر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). سازنده ٔ قفل و کلیدانه ، و آن فعال است برای مبالغه . (اقرب الموارد).
-
مغلوق
لغتنامه دهخدا
مغلوق . [ م ُ ] (ع اِ) کلیدانه . ج ، مغالیق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کلیدان . (ناظم الاطباء). آنچه بدان در را بندند. (از اقرب الموارد).
-
اقفال
لغتنامه دهخدا
اقفال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ قُفل . (منتهی الارب ). ج ِ قفل ، درفش و نشان و کلیدانه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ) (آنندراج ).
-
فلجم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فلج› [قدیمی] faljam قفل؛ کلون در؛ کلیدان؛ زنجیر پشت در: ◻︎ در به فلجم کرده بودم استوار / وز کلیدانه فروهشته مدنگ (علیقرط اندکانی: شاعران بیدیوان: ۳۲۴)
-
فلنج
لغتنامه دهخدا
فلنج . [ ف َ ل َ / ف َن َ ] (اِ) حلقه ٔ در و قفل در. (یادداشت مؤلف ). این کلمه بصورت «فلج ». «فلخ »، «زفلج » در نسخ فرهنگ اسدی ضبط شده است و صورت صحیح آن معلوم نشد : در به فلنج کرده بودم استواروز کلیدانه فروهشته مدنگ . علی قرط اندکانی . رجوع به فلج ...
-
علی قرط اندکانی
لغتنامه دهخدا
علی قرط اندکانی . [ ع َ ی ِ ق َ طِ اَ دُ ] (اِخ ) یکی از شعرای قرن چهارم و پنجم هَ . ق . است و ابیات ذیل از وی در لغت فرس اسدی (چ عباس اقبال ) به عنوان شاهد آمده است :ذیل لغت «پالیک » بمعنی پای افزار:از خز و پالیک آنجای رسیدم که همی موزه ٔ چینی میخوا...
-
رتاج
لغتنامه دهخدا
رتاج . [ رِ ] (ع اِ) درِ بزرگ که بر آن در کوچک باشد، منه : رتاج الکعبة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). دروازه ٔ بزرگ که در خرد میان او باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). در بزرگ . (دهار)(از اقرب الموارد). در بسته که بر آن در کوچک باشد.(ناظم الاطباء) (ا...
-
کلیدان
لغتنامه دهخدا
کلیدان . [ ک ِ ] (اِ مرکب ) آلت بست و گشاد در باغ و در کوچه و امثال آن را گویند. و به عربی غلق خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). آلت بست و گشاد در خانه و در باغ . (آنندراج ). کلیددان . (حاشیه ٔبرهان چ معین ). کلیدانه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مِغ...
-
غلق
لغتنامه دهخدا
غلق . [ غ َ ل َ ] (ع مص ) غلق رهن در دست مرتهن ؛ حق مرتهن گردیدن . و این وقتی باشد که راهن شروط فک رهن رابر وقت آن نتواند، و فی الحدیث : لایغلق الرهن ؛ ای لایهلک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || غلق نخلة؛ منقطع گردیدن بار درخت خرما از کرم افتاد...
-
مدنگ
لغتنامه دهخدا
مدنگ . [ م َدَ ] (اِ) دندانه ٔ کلیدان . (از لغت فرس اسدی ). تزه .(لغت فرس ، هرن ). کلید چوبی باشد که کلیدان را بدان بگشایند. در فرهنگی به معنی دندانه ٔ کلیدان و پره ٔ قفل نیز به نظر درآمده . (جهانگیری چ عفیفی ج 1 ص 813)(از برهان قاطع). کلید چوبین یعن...
-
قفل
لغتنامه دهخدا
قفل . [ ق ُ ] (ع اِ) درختی است حجازی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). درقش . (منتهی الارب ). || نشان . || کلیدانه . (منتهی الارب ). آهنی است که بدان در را بندند. (اقرب الموارد). ج ، اَقفال ، اَقْفُل ، قُفول . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و با لفظ س...
-
در
لغتنامه دهخدا
در. [ دَ ] (اِ) باب . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). آنچه از قطعات تخته یا از صفحات آهن و غیره سازند مربع مستطیل به قامت آدمی یا خردتر یا بلندتر و به پهنای گزی یا کمتر یا بیشتر و داخل چهار چوبی به پاشنه یا لولا نصب کنند و بر مدخل یا مخرج خانه ، سرا...