کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلیدان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کلیدان
/kelidān/
معنی
۱. = قفل
۲. = کلون
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کلیدان
لغتنامه دهخدا
کلیدان . [ ک َ ] (اِ) کنده ای را گویند که بر پای دزدان و گناهکاران نهند. (برهان ). کنده ای که بر پای مجرمان نهند. (آنندراج ). کنده و هر چیز شبیه به آن که بر پای دزدان و گنهکاران نهند. (ناظم الاطباء).
-
کلیدان
لغتنامه دهخدا
کلیدان . [ ک ِ ] (اِ مرکب ) آلت بست و گشاد در باغ و در کوچه و امثال آن را گویند. و به عربی غلق خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). آلت بست و گشاد در خانه و در باغ . (آنندراج ). کلیددان . (حاشیه ٔبرهان چ معین ). کلیدانه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مِغ...
-
کلیدان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [یونانی. فارسی، مخففِ کلیددان] ‹کلیدانه› [قدیمی] kelidān ۱. = قفل۲. = کلون
-
جستوجو در متن
-
کوژابند
لغتنامه دهخدا
کوژابند. [ ب َ ] (اِ) کوژانوک . پره ٔ کلیدان در. پره ٔ کلیدان . فَراشه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مدخل بعد شود.
-
کوژانوک
لغتنامه دهخدا
کوژانوک . (اِ) پره ٔ کلیدان در طویله و باغ و امثال آن را گویند. کوژنوک . (از برهان ) (آنندراج ). کوژابند.پره ٔ کلیدان قفل . پره ٔ کلیدان . فراشه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوژابند و کوژنوک شود.
-
بشکل
لغتنامه دهخدا
بشکل . [ ب ِ ک َ ] (اِ) بشکله . بسکله . پشکله . بشکنه . کجک کلید را گویند، یعنی چوب کجکی که کلیدان را بدان گشایند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). کژک کلیدان باشد یعنی آن چوبکها که در سوراخهای کلیدان رفته و به آن دربسته شود. ...
-
کلیچه
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) = کلید: کلید چوبین که بدان کلیدان را بگشایند.
-
معنک
لغتنامه دهخدا
معنک . [ م ِ ن َ ] (ع اِ) کلیدان . (منتهی الارب )(آنندراج ). قفل و کلیدان . (ناظم الاطباء). آنچه بوسیله ٔ آن در را بندند. ج ، معانک . (از اقرب الموارد).
-
کلان
لغتنامه دهخدا
کلان . [ ک ُ ] (اِ) کلیدان . کلون . بست پشت در. کلندان . چوب پشت در. قسمتی از چوب بر پشت درزده که بدان در را محکم کنند تا کس نتواند بدرون آید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). به قزوینی کلیدان . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلیدان و کِلان شود.
-
بشکله
لغتنامه دهخدا
بشکله . [ ب ِ ک َ ل َ / ل ِ ] (اِ) بشکل . بسکله . بشکنه ، بمعنی بشکل است که کلید کلیدان باشد. (برهان ) (از فرهنگ نظام ). کجک و کلید کلیدان . (مؤید الفضلاء). کژک کلیدان . (شرفنامه ٔ منیری ). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 209 و بشکل و بشکلیدن شود.
-
زیرفین
لغتنامه دهخدا
زیرفین . (اِ) زورفین . قفل . کلیدان در. (ناظم الاطباء). رجوع به زورفین و زرفین شود.
-
اسکندان
لغتنامه دهخدا
اسکندان . [ اَ / اِ ک َ ] (اِ) کلیدان است که محل بستن و گشادن درِ باغ و خانه و طویله و امثال آن باشد، و بعربی مِغْلَق خوانند. (برهان ) (مؤیدالفضلاء). جای کلید است که کلیددان و کلیدان هم گویند. (شعوری ).
-
کده
لغتنامه دهخدا
کده . [ ک ُ دَ / دِ ] (اِ) ملازه را گویند و آن تکمه مانندی باشد در انتهای کام . (برهان ). ملاز. لهات . (صحاح الفرس ). کام . زبان کوچکه . (یادداشت مؤلف ) : در جهان دیده ای از این جلبی ؟کده ای برمثال خرطومی . معروفی . || بمعنی خراش و خراشیدن هم آمده ا...
-
کلان
لغتنامه دهخدا
کلان . [ ک ِ ] (اِ) کلیدان و آن بست و بند درهای باغ و طویله و امثال آن باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء).