کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلیة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کلیة
لغتنامه دهخدا
کلیة. [ ک ُ ی َ ] (ع اِ) گرده . و کلوة مانند آن و کلیتان تثنیه ٔ آن و کُلیات مانند آن و کلیتان تثنیه ٔ آن و کُلیات و کلی ً [ ک ُ لَن ] جمع آن است . (از منتهی الارب ). کلیه . و رجوع به کلیه و کلوة و کلی [ ک ُ لَن ] شود. || پشیزه که بر توشه دان و جز آن...
-
کلیة
لغتنامه دهخدا
کلیة. [ ک ُل ْ لی ی َ ] (ع اِ) مدرسه ٔ عالی که در آن علوم مختلف تعلیم دهند. (از المنجد). و رجوع به اعلام المنجد شود.
-
کلیة
لغتنامه دهخدا
کلیة. [ ک ُل ْ لی ی َ ] (ع ص نسبی ) مؤنث کلی . (ناظم الاطباء). و رجوع به کلیه و کلی شود.- بالکلیة ؛ عموماً و بالجمله و کل و جزء. (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
کلیةً
لغتنامه دهخدا
کلیةً. [ ک ُل ْ لی ی َ تَن ] (ع ق ) عموماً و بالجمله و سراسر و تماماً. (ناظم الاطباء). جمعاً. همه همگی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
کلیه
لغتنامه دهخدا
کلیه . [ ک ُ ی ِ ] (فرانسوی ، اِ) گردن بند. (احتراز از استعمال این کلمه ٔ بیگانه ٔ اولی است ). (فرهنگ فارسی معین ).
-
کلیه
لغتنامه دهخدا
کلیه . [ ک ُل ْ لی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) کلیة. کلیت . کل بودن . تمامیت . (فرهنگ فارسی معین ). || به اصطلاح منطق ، بودن مفهومی به وجهی که منع نکند نفس ، تصور او از وقوع شرکت در وی چنانچه مفهوم انسان که حیوان ناطق است صادق می آید بر زید و بکر و خال...
-
کلیه
لغتنامه دهخدا
کلیه . [ ک ُل ْ لی ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ) کلیة. مؤنث کلی . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلیة و کلی شود.- سالبه ٔ کلیه . رجوع به قضیه شود.- قضیه ٔ کلیه . رجوع به قضیه و قضیه ٔ کلیه شود.- موجبه ٔ کلیه . رجوع به قضیه شود.
-
کلیه
لغتنامه دهخدا
کلیه . [ ک ُل ْ ی َ / ی ِ ] (ع اِ) گرده . (دهار) (منتهی الارب ). گرده که عضو درونی معروف است . (آنندراج ). گرده و قلیه . (ناظم الاطباء). لغت عربی است به فارسی گرده و به هندی نیز همین نامند به اصفهانی قلوه و به ترکی بوکرک نامند. (مخزن الادویه ). گرده ...
-
کلیه
واژگان مترادف و متضاد
تمام، تمامی، جمع، همگی، همه
-
کلیه
واژگان مترادف و متضاد
قلوه، گرده
-
کلیه
فرهنگ واژههای سره
همگی، همه
-
کلیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کلْیَة] (زیستشناسی) koliye هریک از دو عضو درونی بدن به شکل لوبیا که در پشت شکم و پایین دندهها قرار دارد و مواد زائد خون را بهصورت ادرار دفع میکند؛ قلوه؛ گرده.
-
کلیه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: کلـیَّة] kolliy[y]e ۱. همه؛ همگی.۲. [قدیمی] کامل؛ تام.
-
کلیه
فرهنگ فارسی معین
(کُ یِ یا یَ) [ ع . کلیة ] (اِ.) قلوه ، هر یک از دو عضو لوبیایی شکل که عضو مترشح دستگاه ادراری را به وجود می آورند.