کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلیات 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کلیات 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم کتابداری و اطلاعرسانی] ← مجموعهآثار
-
جستوجو در متن
-
generalcies
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کلیات
-
generalidad
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کلیات
-
generalty
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کلیات
-
ایساغوجی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] (منطق) [قدیمی] 'isāquji مدخل منطق از فرفوریوس؛ کلیات خمس.
-
اصول
واژگان مترادف و متضاد
۱. شرعیات، علومشرعی ۲. کلیات، مبادی ۳. بنیادها ≠ فروع
-
generalities
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کلیات، عمومیت، عموم، اصل کلی، اظهار عمومی، نکته کلی
-
پائین و بالا
فرهنگ گنجواژه
کلیات. پائین و بالا کردن= سبک و سنگین کردن. پائین و بالا شدن= بهم ریختن وضعیت.
-
مقلوب گر
لغتنامه دهخدا
مقلوب گر. [ م َ گ َ ] (ص مرکب ) وارونه کار. (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر) : در صورت مات برد می بخشدمقلوب گری چو او که را دیدی .مولوی (کلیات شمس ایضاً).
-
طهارة
لغتنامه دهخدا
طهارة. [ طُ رَ ] (ع اِ) اسم لما یتطهر به من الماء. (کلیات ابی البقاء).
-
جزئیات
لغتنامه دهخدا
جزئیات . [ ج ُ ئی یا ] (ع اِ)ج ِ جزئی . رجوع به جزئی شود. || افراد. مقابل کلیات . مصادیق یک مفهوم کلی . رجوع به جزء شود.
-
کوزه خوردن
لغتنامه دهخدا
کوزه خوردن . [ زَ / زِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) کاسه زدن و...، مثلی است که در مورد آزار سخت دیدن و عقاب سخت کشیدن بجزای رنج کم رساندن به کار رود. (کلیات شمس چ فروزانفر جزو هفتم ص 396) : راه زنانیم ما، جامه کنانیم ماگر تو ز مایی بیا کاسه بزن کوزه ...
-
معتجل
لغتنامه دهخدا
معتجل . [ م ُ ت َ ج َ ] (ع ص ) زود و سریع. (کلیات شمس چ فروزانفر، ج هفتم فرهنگ نوادر لغات ) : بسته بود راه اجل نبود خلاصش معتجل هم عیش را لایق نبد هم مرگ را عاشق نشد.مولوی (کلیات شمس ایضاً).
-
مکرساز
لغتنامه دهخدا
مکرساز. [ م َ ] (نف مرکب ) حیله گر. چاره گر. (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر) : مرغان در قفص بین در شست ماهیان بین دلهای نوحه گر بین ، زان مکرساز دانا. مولوی (کلیات شمس ایضاً).و رجوع به مکر و ترکیبهای آن شود.