کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کلی
/kali/
معنی
کَل بودن؛ کچلی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بسیار، خیلی، زیاد
۲. عام، عمومی، همگانی، همگانی ≠ جزیی
برابر فارسی
بسیار، همادی، هم هگیر، فراگیر
دیکشنری
all, blanket, block, broad, catholic, general, global, schematic, skeleton, sweeping, totality
-
جستوجوی دقیق
-
کلی
لغتنامه دهخدا
کلی . [ ک َ ] (حامص ) بمعنی کچلی باشد و آن علتی است معروف که در سر اطفال بهم می رسد. (برهان ). کچلی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کچلی . کل بودن . (فرهنگ فارسی معین ). قَرعَة. اقرعی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کر کند با تو کسی دعوی به صاحب گیسویی ...
-
کلی
لغتنامه دهخدا
کلی . [ ک َل ْی ْ ] (ع مص ) برگرده ٔ کسی زدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بر گرده زدن . (آنندراج ). اکتلاء. (زوزنی )؛ کلاه یکلیه کلیاً (ناقص یائی )؛ اصابت کرد بر کلیه ٔ او و آن را بدرد آورد. (از اقرب الموارد). و رجوع به کلیة شود.
-
کلی
لغتنامه دهخدا
کلی . [ ک ُ ] (اِ) عربانه را گویند و آن دائره ای باشد حلقه دار که بیشتر عربان نوازند. (از برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به معنی دف که به تازی عربانه گویند. (فرهنگ رشیدی ). دف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : من و این ساده دلی بیهده بر هر سخنی پای...
-
کلی
لغتنامه دهخدا
کلی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) به معنی دهی و روستایی باشد چه کل به معنی ده و روستا هم آمده است . (برهان ). روستایی و دهی . (فرهنگ رشیدی ). روستایی و دهاتی . (ناظم الاطباء). منسوب به کل ، روستایی . دهی . (فرهنگ فارسی معین ) : چون تو صنم و چو ما شمن نیست شهری...
-
کلی
لغتنامه دهخدا
کلی . [ ک ُ لا ] (ع اِ) ج ِ کُلْوَة و کُلْیَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کلیه ها. رجوع به کلیه شود. || کلی الوادی ؛کرانهای آن . (منتهی الارب ). جوانب آن . (از اقرب الموارد). || غنم حمراء الکلی ؛ گوسپندان لاغر، و حمرالکلی بالضم مثل...
-
کلی
لغتنامه دهخدا
کلی . [ ک ُ لا ] (ع اِ) چهارپر است از بال مرغان . (از اقرب الموارد). آخرین پرهای مرغ . اول پرهای مرغ را قوادم و پس از آن را مناکب و پس از آن را خوافی و پس از آن را اباهر و پس از آن را کلی گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلیة شود.
-
کلی
لغتنامه دهخدا
کلی . [ ک ُل ْ لی ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاردانگه است که در بخش هوراند شهرستان اهر واقع است و 274تن سکنه دارد. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
کلی
لغتنامه دهخدا
کلی . [ ک ُل ْ لی ] (اِخ ) دهی از دهستان خان اندبیل است که در بخش مرکزی شهرستان هروآباد واقع است و 830 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
کلی
لغتنامه دهخدا
کلی . [ ک ُل ْ لی ] (ص نسبی ) عمومی و هر چیز که عمومیت داشته باشد و شامل همه گردد. (ناظم الاطباء). منسوب به کل ، هر چیز که عمومیت داشته باشد. (فرهنگ فارسی معین ) : و حکمت چیزهای کلی را معلوم کند. (مصنفات باباافضل ، از فرهنگ فارسی معین ). || تام . تما...
-
کلی
واژگان مترادف و متضاد
۱. بسیار، خیلی، زیاد ۲. عام، عمومی، همگانی، همگانی ≠ جزیی
-
کلی
فرهنگ واژههای سره
بسیار، همادی، هم هگیر، فراگیر
-
کلی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) kali کَل بودن؛ کچلی.
-
کلی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) [قدیمی] koli جذام؛ خوره.
-
کلی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به کل۲) [قدیمی] koli روستایی؛ دهنشین.
-
کلی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (موسیقی) [قدیمی] koli دف؛ دایره.