کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلکرانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
rafting 2
کلکرانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] ورزش پیمودن رودخانهها بهویژه رودخانههای خروشان با کلک متـ . کلکرانی در آبهای خروشان whitewater rafting
-
واژههای مشابه
-
رانی
لغتنامه دهخدا
رانی . (حامص ) راندن . سوق دادن . روانه کردن . اما همیشه بصورت جزء دوم کلمه ٔ مرکب با کلمات مناسب ترکیب شود مانند: حکمرانی ، کشتیرانی ، کامرانی ، هوسرانی ، شهوترانی و غیره ؛ که عمل حکمران و کشتیران و... باشد.- اتوبوسرانی ؛ عمل اتوبوسران . راندن اتوب...
-
رانی
لغتنامه دهخدا
رانی . (ص نسبی ) منسوب است به ران که نسبت اجدادی است . (از انساب سمعانی ).
-
رانی
لغتنامه دهخدا
رانی . (ع ص ) ران . نعت فاعلی از ریشه ٔ «رنو» و اعلال شده ٔ آن «ران » می باشد. شخص پیوسته نگرنده بسوی چیزی . (ناظم الاطباء). و رجوع به ران [ نِن ْ ] شود.
-
رانی
لغتنامه دهخدا
رانی . (هندی ، اِ) ملکه و زن راجه . (ناظم الاطباء). زن حاکم هندوان را خوانند. (رشیدی ).
-
رانی
لغتنامه دهخدا
رانی . [ ] (اِخ ) ابوسعید ولید فرزند کثیر رانی ، او از ربیعةبن ابی عبدالرحمان الرأی و ضحاک بن عثمان و دیگران روایت دارد، و ابوسعید اشج و سلیمان بن ابی شیخ و دیگران از او روایت کرده اند. (ازاللباب فی تهذیب الانساب ).
-
کلک
لغتنامه دهخدا
کلک . [ دَ ل َ ] (اِ) خربزه ٔ نارسیده . (برهان ) (ناظم الاطباء). خربزه ٔ نارسیده یعنی کالک و سفچه . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). مخفف کالک بمعنی کال و نارس . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به کالک شود.
-
کلک
لغتنامه دهخدا
کلک . [ ک َ ] (اِخ ) جایی است بین میافارقین و ارمینیة. و ابن بقراطبطریق در اینجا می زیسته است و رودخانه ای از اینجا بیرون می آید که به دجله می ریزد. (از معجم البلدان ).
-
کلک
لغتنامه دهخدا
کلک . [ ک َ ] (اِ) بغل . (فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ). بغل . آغوش . (فرهنگ فارسی معین ) : کسی را که درد آیدش دست و کلک علاجش کنندی به تدهین و دلک .(از آنندراج ).
-
کلک
لغتنامه دهخدا
کلک . [ ک َ ل َ ] (اِ) نشتر فصاد را گویند و به عربی مبضع خوانند. (برهان ). نیش و نیشتر حجام و فصاد که آن را شست نیز گویند. (آنندراج ). مبضع و نشتر فصاد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ) : در دل خیال غمزه ٔ تیرت چو بگذردگویی زدند بر دل پرخون من ک...
-
کلک
لغتنامه دهخدا
کلک . [ ک َ ل َ ] (اِخ ) دهی از بخش ارکواز شهرستان ایلام است و 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
کلک
لغتنامه دهخدا
کلک . [ ک َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آب سرده است که در بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کلک
لغتنامه دهخدا
کلک . [ ک َ ل َ ] (اِخ ) نام موضعی است از مضافات دامغان که در آنجا گندم خوب حاصل می شود. (برهان ). نام موضعی نزدیک دامغان که گندم آن ممتاز است . (آنندراج ) : گندم بیار از کلک از دامغان ببرانواع میوه ها وز اقسام غله ها.(از آنندراج ).
-
کلک
لغتنامه دهخدا
کلک . [ ک َ ل َ ] (ص مصغر) تصغیر کل باشد که کچل است . (برهان ). مصغر کل بمعنی کچل . (ناظم الاطباء). کل کوچک . کچل کوچک . (فرهنگ فارسی معین ). ازکل (کچل ) و ک (پسوند تصغیر). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کل خرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : برجهید از جا و...