کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کلور
معنی
کلرين
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کلور
لغتنامه دهخدا
کلور. [ ک َ ] (اِ) آنچه از خوشه ٔ غله که پس از درو کردن و جمعکردن حاصل در کشت زار باقی ماند و خوشه چین آن را برچیند. (ناظم الاطباء). خوشه چینی غلات . (از اشتینگاس ).
-
کلور
لغتنامه دهخدا
کلور. [ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان ایردموسی است که در بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع است و 459 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
کلور
لغتنامه دهخدا
کلور. [ ک ُ ] (اِخ ) مرکز دهستان شاهرود ازبخش شاهرود است که در شهرستان هروآباد واقع است و 3098 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
کلور
لغتنامه دهخدا
کلور. [ ک ُ وِ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهار فریضه است که در بخش مرکزی شهرستان بندرانزلی واقع است و 1000 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
کلور
دیکشنری عربی به فارسی
کلرين
-
واژههای مشابه
-
کاو کلور
لغتنامه دهخدا
کاو کلور. [ ک َ ] (اِ) آلت تناسل را گویندو به عربی قضیب خوانند. (برهان ). خرزه بود. (اسدی ).شاید کاوکلوک باشد مرکب از کاو بمعنی کاونده + کلوک بمعنی امرد. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : ورتو دو دانگ نداری که دهی رو مدارا کن با کاوکلور.طیان .
-
جستوجو در متن
-
helver
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کلور
-
کلرین
دیکشنری فارسی به عربی
کلور
-
چهارفریضه
لغتنامه دهخدا
چهارفریضه . [ چ َ ف َ ض َ ] (اِخ ) نام دهستانی در حومه ٔ شهرستان بندر انزلی است . قراء این دهستان در حومه ٔ بندر انزلی تا شعاع 6 فرسخ واقع است و از 22 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است . جمعیت آنها روی هم رفته در حدود 16هزار نفر میباشد و قراء مهم آن به...
-
دانگ
لغتنامه دهخدا
دانگ . (اِ) شش یک چیزی . سدس چیزی . یک قسمت از شش قسمت چیزی . دانگی . دانق . (زمخشری ). یک بخش از شش بخش چیزی . یک ششم چیزی . یک حصه از شش حصه ٔ چیزی :- پنج دانگ از ششدانگ ؛ پنج ششم آن . پنج سدس آن .- چهاردانگ از ششدانگ ؛ دوثلث آن . دو سوم آن .- دو...