کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلوا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کلوا
معنی
(کُ) (اِ.) رخنه گرفتن و وصل کردن چیزی به چیزی دیگر.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کلوا
لغتنامه دهخدا
کلوا. [ ک َل ْ ] (اِ) بمعنی رخنه گرفتن و وصل کردن چیزی باشد به چیزی دیگر. (برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ فارسی معین ). استاد آن کار را در اصفهان کلوایی گویند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). در لهجه ٔ اصفهان به معنی بند زدن چینی و همان است که در خراسان آن را...
-
کلوا
فرهنگ فارسی معین
(کُ) (اِ.) رخنه گرفتن و وصل کردن چیزی به چیزی دیگر.
-
واژههای مشابه
-
کُلُواْ
فرهنگ واژگان قرآن
بخوريد
-
واژههای همآوا
-
کلوء
لغتنامه دهخدا
کلوء. [ ک َ ] (ع ص ) رجل کلوءالعین ؛ یعنی مردی چشم سخت که غالب نمی شود بر او خواب . (شرح قاموس فارسی ). مرد سخت بیدار چشم قوی که خواب بر آن غالب شدن نتواند. (از منتهی الارب ). مرد بیدار سخت چشم که خواب بر آن چیره شدن نتواند. (ناظم الاطباء). رجال کَلو...
-
کُلُواْ
فرهنگ واژگان قرآن
بخوريد
-
جستوجو در متن
-
clava
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کلوا
-
کلوایی
لغتنامه دهخدا
کلوایی . [ ک َل ْ ] (ص نسبی ) در لهجه ٔ اصفهانی ، استاد رخنه گر. (از فرهنگ فارسی معین ذیل کلوا). و رجوع به کلوا و کلوابند شود.
-
کلوابند
لغتنامه دهخدا
کلوابند. [ ک َل ْ ب َ ] (نف مرکب ) چینی بند زن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلوا و کلوایی شود.
-
کلوابندی
لغتنامه دهخدا
کلوابندی . [ ک َل ْب َ ] (حامص مرکب ) بند زدن چینی و جز آن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلوا و کلوابند شود.
-
دوزخ گلو
لغتنامه دهخدا
دوزخ گلو. [ زَ گ َ ] (ص مرکب ) شکم خواره . شکم باره . شکم پرست . پرخوار. پرخواره : در زمان پیش آمد آن دوزخ گلوحجتش آنکه خدا گفته کلوا. مولوی .رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
فَرْشاً
فرهنگ واژگان قرآن
خردسالان چهارپايان ( در عبارت "مِنَ ﭐلْأَنْعَامِ حَمُولَةً وَفَرْشاً کُلُواْ "وجه اين تسميه يا اين است که از کوچکي مانند فرش زمينند ، و يا اين است که مانند فرش لگد ميشوند و ممكن است هم منظور همان فرش معروف باشد و آنوقت منظور از آيه مي شود چهارپايان پ...
-
اهناء
لغتنامه دهخدا
اهناء. [ اَ ن َءْ ] (ع ن تف ) گواراتر. هنی ٔتر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اهناء المعروف اوحاه ؛ ای اعجله . و اهناء من کنز النطف . (مجمع الامثال میدانی ). قال رسول اﷲ (ص ): کلوا العنب حبة حبة فانه اهناء و امراء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).