کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کله پا رفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کله بنددار
لغتنامه دهخدا
کله بنددار. [ ک ُ ل َه ْ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه کله بند بر سر گذارد. (فرهنگ فارسی معین ) : آنچ کوتاه نظران بی عقلان مازندرانی بودند گله ای از ایشان کله بندداران کار یک کس نکند. (جهانگشا ج 2 ص 234). و رجوع به کله بند شود.
-
کله بوز
لغتنامه دهخدا
کله بوز. [ ک َ ل َ ] (اِخ ) دهستانی از بخش مرکزی شهرستان میانه است که در جنوب و جنوب غربی میانه واقع است و از شمال به دهستان حومه و از جنوب به بخش مرکزی زنجان و از مشرق به دهستان کاغذکنان و از مغرب به دهستان تیرچایی محدود است . کوهستانی و معتدل مایل ...
-
کله پرباد
لغتنامه دهخدا
کله پرباد. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ پ ُ ] (ص مرکب ) مرد متکبر و مغرور. (آنندراج ). متکبر و مغرور. (ناظم الاطباء). با نخوت . متکبر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کله پربادی شود.
-
کله پربادی
لغتنامه دهخدا
کله پربادی . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ پ ُ ] (حامص مرکب ) غرور. تکبر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : سبکسر گر دو روزی در سرافرازی کند شادی حباب آسا نمی پاید بسی از کله پربادی . محسن تأثیر (از بهار عجم ).و رجوع به کله پرباد شود.
-
کله پروار
لغتنامه دهخدا
کله پروار. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ پ َرْ ] (اِمرکب ) نام قسمی از حلوا. کله پرور. (ناظم الاطباء).
-
کله پرور
لغتنامه دهخدا
کله پرور. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ پ َرْ وَ ] (اِ مرکب ) کله پروار. (ناظم الاطباء). رجوع به کله پروار شود.
-
کله پزی
لغتنامه دهخدا
کله پزی . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ پ َ] (حامص مرکب ) عمل و شغل کله پز. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کله پز شود. || (اِ مرکب ) دکان کله پز. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کله پز شود.
-
کله پشته
لغتنامه دهخدا
کله پشته . [ ک َ ل ِ پ ُ ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان خرم آباد است که در شهرستان شهسوار واقع است و 800 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
کله پوستی
لغتنامه دهخدا
کله پوستی . [ ک ُ ل َه ْ ] (ص مرکب ) شخصی که کلاهی از پوست (بره و جانوران دیگر) بر سر نهد. کلاه پوستی . (فرهنگ فارسی معین ) : از کله پوستیان گفت جوانی که فلان متعصب به فلان طرز کلاه است و قباست .(فرهنگ فارسی ایضاً).
-
کله پوش
لغتنامه دهخدا
کله پوش . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) آنچه کله را بپوشد. آنچه سر را بپوشاند. || (اِ مرکب ) کلاه و پوشاک سر. (ناظم الاطباء) : بر سرّ جای طاقیه ام هست کله پوش تخفیفه راجنیبه ٔ دستار می کنم . نظام قاری .|| شب کلاه . (ناظم الاطباء). || کلاه چارگوشی ک...
-
کله جار
لغتنامه دهخدا
کله جار. [ ک ُ ل ِه ْ ] (اِخ ) کلجر. دهی از دهستان یامچی است که در بخش مرکزی شهرستان مرند واقع است و 480 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
کله جنگل
لغتنامه دهخدا
کله جنگل . [ ک ُ ل َ / ل ِ ج َ گ َ ] (اِ مرکب ) جنگل به درختان کلته و کوتاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کله جوب
لغتنامه دهخدا
کله جوب . [ ک ُ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) تیره ای از ایل کلهر است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 61). و رجوع به کلهر شود.
-
کله جوب
لغتنامه دهخدا
کله جوب . [ ک ُ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان خاوه است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کله جوب
لغتنامه دهخدا
کله جوب . [ ک ُ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان دالوند است که در بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد واقع است و 222 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).