کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کله
لغتنامه دهخدا
کله .[ ] (اِخ ) دهی از بخش شهریار شهرستان تهران است و 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
-
کله
لغتنامه دهخدا
کله .[ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) بمعنی سر باشد مطلقاً اعم ازسر انسان و حیوان دیگر. (برهان ). رأس و سر. سر انسان و دیگر حیوانات . (ناظم الاطباء). سر. رأس . (اعم از انسان یا حیوان ). (فرهنگ فارسی معین ) : عصیان کنی و جای مطیعان طلب کنی بسیار کله رفت به...
-
کله
واژگان مترادف و متضاد
۱. راس، سر، مخ ۲. قله ۳. فکر، مغز
-
کله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kalle ۱. سر انسان یا حیوان؛ سر.۲. [مجاز] عقل؛ ذهن؛ ضمیر.۳. صفت [عامیانه، مجاز] باهوش؛ بااستعداد: عجب آدم کلهای بود!.۴. (اسم) نوک؛ سر.۵. (زیستشناسی) [عامیانه] قسمتی از سبزی که به ساقه یا ریشه متصل است: کلهٴ بادنجان.۶. (اسم) [عامیانه] واحد شمار...
-
کله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کلَّة، جمع: کلَل و کلاّت] [قدیمی] kelle ۱. پرده.۲. سراپرده.۳. روپوش.۴. پشهبند.〈 کله بستن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. پرده کشیدن.۲. خیمه بستن؛ خیمه زدن: ◻︎ درون خرگه از بوی خجسته / بخور عود و عنبر کله بسته (نظامی۲: ۱۵۶)، ◻︎ میدمد صبح و...
-
کله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kolah = کلاه
-
کله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kol[l]e بالای سر؛ کاکل.
-
کله
فرهنگ فارسی معین
(کُ لَ یا لِ) (ص .) 1 - کوتاه ، ناقص . 2 - بی دم ، بی دسته . 3 - (اِ.) شرم مرد، ذکر.
-
کله
فرهنگ فارسی معین
(کَ لَّ یا لُِ) (اِ.) 1 - سر، رأس (اعم از انسان یا حیوان ). 2 - هر چیز گرد. 3 - هوش ، عقل . 4 - جمجمه (جانوری ). 5 - ویژگی آجری که از عرض چیده شده باشد ؛ ~ی کسی بوی قرمه سبزی دادن کنایه از: توقعات و انتظارات فزون تر از حد خود در سر پروراندن ، داخل ...
-
کله
فرهنگ فارسی معین
(کِ لَّ) [ ع . کلة ] (اِ.) روپوش ، پشه بند، سایبان ، ج . کِلَل .
-
کله
فرهنگ فارسی معین
(کَ لَ یا لِ) (اِ.) 1 - رخساره ، روی ، چهره . 2 - گوی که در وقت خندیدن بر دو طرف روی پیدا شود.
-
کله
فرهنگ فارسی معین
(کَ یا کِ لِ) (اِ.) 1 - بخیه کردن خیاط جامه را. 2 - هر مرتبه ای که سوزن را بر جامه فرو برند و برآرند.
-
کله
فرهنگ فارسی معین
(کَ لِ) (اِ.) 1 - اجاق . 2 - دیگدان .
-
کله
فرهنگ فارسی معین
(کُ لَ هْ) (اِ.) مخفف کلاه .
-
کله
دیکشنری فارسی به عربی
دماغ , رييس , يافوخ