کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلاه گذاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کلاه گذاری
/kolāhgozāri/
معنی
عمل کلاهگذار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کلاه گذاری
لغتنامه دهخدا
کلاه گذاری . [ ک ُ گ ُ ] (حامص مرکب ) کلاه سر کسی گذاشتن . (فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده ). عمل کلاه گذار. و رجوع به کلاه گذار و ترکیب کلاه سر کسی گذاشتن ذیل کلاه شود.
-
کلاه گذاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] kolāhgozāri عمل کلاهگذار.
-
کلاه گذاری
لهجه و گویش تهرانی
حقه بازی
-
واژههای مشابه
-
کلاه و کلاه
فرهنگ گنجواژه
قرض از این و آن، کلاه و کلاه کردن.
-
کلاه()به کلاه،() کردن
لهجه و گویش تهرانی
قرض یکی را با قرض از دیگری دادن
-
کلاه به کلاه کردن
لهجه و گویش تهرانی
از این و آن وام گرفتن و به طلبکاران قبلی پرداختن
-
کج کلاه
لغتنامه دهخدا
کج کلاه . [ ک َ ک ُ ] (اِ مرکب ) کلاه کج . کلاه دیواره دار بلند که قسمت فوقانی آن به عقب یا به جانبی خمیده باشد. || (ص مرکب ) کج کلا. کسی که کلاه خود را کج بر سر می گذارد. (فرهنگ فارسی معین ). || مغرور. (آنندراج ). خودپسند. رجوع به کج کلا شود. || محب...
-
کلاه احمدی
لغتنامه دهخدا
کلاه احمدی . [ ک ُ ه ِ اَ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کلاه منسوب به احمد : آستین را از نمد می بر به سر می نه چو تاج ور کلاه احمدی و بایزیدی نیست نیست .نظام قاری .
-
کلاه پوستی
لغتنامه دهخدا
کلاه پوستی . [ ک ُ ] (اِخ ) تیره ای از ایل بهارلو (از ایلات خمسه ٔ فارس ). (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).
-
کلاه دیو
لغتنامه دهخدا
کلاه دیو. [ ک ُهَِ وْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دساسة، سماروغ سفید و آن رستنی باشد که آن را خایه دیس و کلاه دیو نیز گویند. (حاشیه منتهی الارب ). و رجوع به مدخل بعد شود.
-
کلاه دیوان
لغتنامه دهخدا
کلاه دیوان . [ ک ُ هَِ دی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحب الابنیه گوید: فطر را سماروغ خوانند و کلاه دیوان نیز گویند. (الابنیه عن حقایق الادویه ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔ قبل و کلاه زمین شود.
-
کلاه رش
لغتنامه دهخدا
کلاه رش . [ ک ُ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان باباجانی است که در بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
کلاه شکستن
لغتنامه دهخدا
کلاه شکستن . [ ک ُش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از برگردانیدن گوشه ٔ کلاه باشد و نیز کج گذاشتن کلاه را بر سر گویند. (برهان ). برگردانیدن گوشه ٔ کلاه و کج گذاشتن کلاه . (ناظم الاطباء). کج گذاشتن کلاه بر سر. کج کردن گوشه ٔ کلاه . (فرهنگ فارسی معین ). ...
-
کلاه شیطان
لغتنامه دهخدا
کلاه شیطان . [ ک ُ هَِ ش َ / ش ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمی قارچ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاه دیو و کلاه دیوان شود.