کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کف شوی خودکار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کف سنگ
لغتنامه دهخدا
کف سنگ . [ ک َ س َ ] (اِ مرکب ) سنگی که با دست نگاهداشته و بدان چیزها را بروی سنگ صلابه کنند. و سنگی که بدان فندق شکنند. (ناظم الاطباء). کوبه . (منتهی الارب ).
-
کف مس
لغتنامه دهخدا
کف مس . [ ک َ ف ِ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چیزی است سفید مانند نمک ، چون مس را بگدازند ودر گوی ریزند تا بسته شود آبی برروی آن بریزند و آن جوشی می زند و کفی از آن جوش برروی آب می ماند و آن را به عربی زهرة النحاس گویند. (از برهان ) (از آنندراج ) ...
-
کی کف
لغتنامه دهخدا
کی کف . [ ک َ / ک ِ ک ِ ] (اِ) نامی است که در کردستان به کیکم دهند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ قبل و کیکم شود.
-
کی کف
لغتنامه دهخدا
کی کف .[ ک َ ک ُ / ک ِ ک ُ ] (اِ) نام گونه ای از افرا در رودبار. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از گونه های درخت افراست که به نام افرای مون پلیه موسوم است و در شمال ایران به نامهای کهوک و کرکو نیز خوانده می شود. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرکو...
-
کف اجذم
لغتنامه دهخدا
کف اجذم . [ ک َ ف ِ اَ ذَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کف الاجذم . رجوع به کف الاجذم شود.
-
کف افکندن
لغتنامه دهخدا
کف افکندن . [ ک َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کف دهان را بیرون انداختن . (فرهنگ فارسی معین ) : معجر سر چو زان برهنه کنی خشم گیرد کف افکند ز دهان .طاهربن فضل (لباب الالباب چ نفیسی ص 28).|| بمجاز، خشمگین شدن . غضب کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
کف جذما
لغتنامه دهخدا
کف جذما. [ ک َف ْ ف ِ ج َ ] (اِخ ) ستارگانی که در سر دست جنوبی صورت پروین قرار دارد. (از التفهیم چ جلال همایی حاشیه ٔ 3 ص 104) : و ایشان پروین را چنان نهادند چون سری با دودست ... و دیگر دستش را کف جذما خوانند ای گسسته ، زیراک از آن دست خضیب کوتاهتر ا...
-
کف خضیب
لغتنامه دهخدا
کف خضیب . [ ک َف ْ ف ِ خ َ ] (اِخ ) کف الخضیب . رجوع به کف الخضیب شود.
-
کف دریا
لغتنامه دهخدا
کف دریا. [ ک َ ف ِ دَرْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زبدالبحر. (برهان ). رجوع به زبدالبحر شود.
-
کف دستی
لغتنامه دهخدا
کف دستی . [ ک َ دَ ] (اِ مرکب ) ضرب تازیانه و جز آن بر کف دست . (ناظم الاطباء).- کف دستی خوردن ؛ سیاست شدن از ضرب تازیانه بر کف دست . (ناظم الاطباء).
-
کف رفتن
لغتنامه دهخدا
کف رفتن . [ ک َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) دزدیدن و چیزی به فریب از میان بردن و به عیاری و طراری بردن . (آنندراج ). دزدیدن . یواشکی چیزی را برداشتن . معمولاً به دزدیهای کوچک و مختصر (و غالباً کودکانه ) اطلاق میشود. (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).دزدید...
-
کف زدن
لغتنامه دهخدا
کف زدن .[ ک َ زَ دَ ] (مص مرکب ) دستک زدن . (آنندراج ). کف دودست را بهم کوبیدن . (فرهنگ فارسی معین ). دست زدن . چپه زدن . تصدیه . تصفیق . (یادداشت مؤلف ) : مطربانشان از درون دف میزنندبحرها در شورشان کف میزنند . مولوی .تو نبینی برگها را کف زدن گوش دل...
-
کف سفید
لغتنامه دهخدا
کف سفید. [ ک َ ف ِ س َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) برف را گویند. (برهان ). کنایه از برف باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ).
-
کف عایشه
لغتنامه دهخدا
کف عایشه . [ ک َ ف ِ ی ِ ش َ / ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بیخ نباتی است زرد تیره رنگ ، گزندگی جانواران را نافع است و آن را کف مریم نیز گویند و به عربی اصابع الصفر و شجرة الکف خوانند. (برهان ). اصابع صفر. و رجوع به کف مریم و اصابع صفر شود.
-
کف گرگی
لغتنامه دهخدا
کف گرگی . [ ک َ ف ِ / ف ْ گ ُ ] (اِ مرکب )یکی از فنون و بندهای کشتی گیری . (یادداشت مؤلف ).