کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کف سفید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
gushing
کف کردن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] تشکیل کف بسیار در آبجو در هنگام باز کردن بطری یا بشکه
-
foaminess
کفمانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] معیاری برای دیرپایی کف
-
abyssal floor
کف مغاکی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقیانوسشناسی] کف اقیانوسها در عمق 2000 تا 6000 متری
-
noise floor
کف نوفه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شنواییشناسی] حداقل نوفۀ تولیدشدۀ بخش تقویتکنندۀ هر دستگاه که مبنای تشخیص پاسخ از نوفۀ زمینه است
-
سحاب کف
لغتنامه دهخدا
سحاب کف . [ س َ ک ] (ص مرکب ) کنایه از کریم و جوانمرد. (آنندراج ). سحاب کف .جود و سخا بخشش و عطا. (مجموعه ٔ مترادفات ص 113).
-
هم کف
لغتنامه دهخدا
هم کف . [ هََ ک َ ] (ص مرکب ) در اصطلاح بنایان ، دو سطح که در ارتفاع برابر قرار دارند. (یادداشت مؤلف ).
-
هم کف
لغتنامه دهخدا
هم کف . [ هََ ک َف ف / ک َ ] (ص مرکب ) دو تن که دستهایشان یکسان باشد، و به کنایه ، دوتن که در بخشش و جود به یک درجه باشند : همسر آسمان و هم کف ابرهم به تن شیر و هم به نام هزبر.نظامی .
-
یک کف
لغتنامه دهخدا
یک کف . [ ی َ / ی ِ ک َ ] (ق مرکب ) به قدر یک کف . به اندازه ٔ یک کف . || (ص مرکب ) هم کف . (یادداشت مؤلف ). هم تراز.
-
کف الخضیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] kaffolxazib ۱. کف دست رنگشده.۲. (نجوم) ستارهای سرخرنگ در جانب شمال که قدما معتقد بودند هرگاه به دایرۀ نصفالنهار برسد دعا مستجاب میشود: ◻︎ بر استقامت حال تو بر بسیط زمین / بر آسمان کف کفالخضیب کرده دعا (انوری: ۱۷).
-
کف بین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] kafbin آنکه از دیدن خطهای کف دست کسی از وضع و حال و آیندۀ او خبر میدهد.
-
کف بینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] kafbini شغل و عمل کفبین.
-
کف رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kafro[w] کسی که چیزی کف برود؛ آن که با تردستی چیزی را از جایی برباید.
-
کف روان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) kafrovān جانورانی که با کف پا راه میروند، مانند خرس.
-
کف زنان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی. فارسی] kafzanān در حال کف زدن.
-
foaming agent, foam booster, foamer, whipping agent, aerating agent
پایدارکنندۀ کف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] هر مادهای که به پایداری کف کمک کند