کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کفچلیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کفچلیز
/kafča(e)liz/
معنی
۱. (زیستشناسی) نوزاد دوزیستان که با آبشش تنفس میکند.
۲. [قدیمی] =کفچه: ◻︎ به کفچلیز شتر را کسی که آب دهد / بُوَد هرآینه از ابلهی و شیدایی (مجیرالدین: ۳۳۳).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کفچلیز
لغتنامه دهخدا
کفچلیز. [ ک َ چ َ ] (اِ مرکب ) چمچه ٔ بزرگ سوراخ دار را گویند و آن را کفگیر نیز خوانند. (برهان ) (آنندراج ). کفچه را گویند که سوراخ سوراخ باشد و طباخان و حلوائیان بدان کف از روی گوشت و شیره و امثال آن بگیرند و بدان طعام و حلوا و جز آن در دیگ برآرند. ...
-
کفچلیز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کفچلیزک، کفچلیزه، کفلیزه، کفلیز› kafča(e)liz ۱. (زیستشناسی) نوزاد دوزیستان که با آبشش تنفس میکند.۲. [قدیمی] =کفچه: ◻︎ به کفچلیز شتر را کسی که آب دهد / بُوَد هرآینه از ابلهی و شیدایی (مجیرالدین: ۳۳۳).
-
کفچلیز
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) 1 - (اِ.) چمچة بزرگ سوراخ دار. 2 - سگ ماهی . 3 - بچه قورباغه ؛کفچلاز، کفچلیزه ، کفجلاز، کفجلیز، مفچلیزک ، کفلیز، کفلیزک نیز گویند.
-
جستوجو در متن
-
کفجلاز
لغتنامه دهخدا
کفجلاز. [ ک َ ج َ ] (اِ) کفچلیز. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کفچلیز شود.
-
کفجلیز
لغتنامه دهخدا
کفجلیز. [ ک َ ج َ ](اِ) کفچلیز. مغرفه . (دهار). رجوع به کفچلیز شود.
-
قفشلیل
لغتنامه دهخدا
قفشلیل . [ ق َ ش َ ](اِ) کفچلیز. (مهذب الاسماء). رجوع به کفچلیز شود.
-
کفچالیز
لغتنامه دهخدا
کفچالیز. [ ک َ ] (اِ) کفچلیز. (از ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ورق 241). و رجوع به کفچلیز شود.
-
کفچه لیز
لغتنامه دهخدا
کفچه لیز. [ ک َ چ َ/ چ ِ ] (اِ مرکب ) کفگیر. کفچلیز. چمچه : برون شد دیگت از سر می ستیزی که در هر دیگ همچون کفچه لیزی . عطار (اسرارنامه ).رجوع به کفچلیز شود.
-
کفلیزه
لغتنامه دهخدا
کفلیزه . [ ک َ زَ / زِ ] (اِ) کفگیر. || ترشی پالا. (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به کفلیز و کفچلیزه و کفچلیز شود.
-
کفگیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kafgir آلتی سوراخسوراخ و دستهدار برای گرفتن کف روی پختنیها یا ظرف کردن غذا؛ کفچه؛ کفلیز؛ کفچلیز؛ کفچلیزک؛ کفچلیزه.
-
کپچه
لغتنامه دهخدا
کپچه . [ ک َ چ َ / چ ِ ] (اِ) بر وزن و معنی کفچه است و آن را چمچه نیز گویند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). کبچه . کفچه . مِلْعَقَة. (منتهی الارب ). کفلیز. کفگیر. (آنندراج ). آنرا کفچلیز نیز گفته اند و عربان معرب کرده و قفشلیل گویند. (آنندراج ). رجوع...
-
کفچلیزه
لغتنامه دهخدا
کفچلیزه . [ ک َ چ َ زَ / زِ ] (اِ) کفچلیزک . کفگیر. (برهان ) (آنندراج ). || جانورکی باشد که عربان دعموص خوانند. (برهان ) (آنندراج ). بچه وزغ دم دار و دست و پا درنیاورده و دعموص . (ناظم الاطباء). و رجوع به کفچلیز و کفچلیزک شود.
-
مغرفة
لغتنامه دهخدا
مغرفة.[ م ِ رَ ف َ ] (ع اِ) کفچلیز. ج ، مغارف . (مهذب الاسماء). کفلیز. (منتهی الارب ). کفگیر و کفچه . (غیاث ) (آنندراج ). کفگیر. (ناظم الاطباء). آنچه بدان طعام را بردارند. ج ، مغارف . (از اقرب الموارد). کپچلاز. کفشلیل . مَطفَحَة. مِذوَبَة. (یادداشت ب...
-
مقدح
لغتنامه دهخدا
مقدح . [ م ِ دَ ] (ع اِ) آهن چخماق . مِقدَحة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آهن آتش زنه . مِقداح . (از اقرب الموارد). || کفچلیز. ج ،مقادح . (مهذب الاسماء). کفلیز. (ناظم الاطباء). کفگیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد).