کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کفلمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کفلمه
/kaflame/
معنی
= 〈 کفلمه کردن
〈 کفلمه کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه] داروی خشک کوبیده را با کف دست به دهان ریختن و بلعیدن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کفلمه
لغتنامه دهخدا
کفلمه . [ ک َ ل َ م َ / م ِ ] (اِ) (اصطلاح عامیانه ) سفوف . (یادداشت مؤلف ).- کفلمه کردن ؛ چیزی را در کف دست نهادن و خرد کردن و به دهان ریختن . (یادداشت مؤلف ): فلان کس روزی شش نخود تریاک کفلمه می کند، یعنی در کف دستش خرد کرده به دهان می ریزد می ب...
-
کفلمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. ترکی] [عامیانه] kaflame = 〈 کفلمه کردن〈 کفلمه کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه] داروی خشک کوبیده را با کف دست به دهان ریختن و بلعیدن.
-
واژههای مشابه
-
کَفلَمه
لهجه و گویش تهرانی
قاووت (آرد نخودچی + دانه خرفه + گشنیز+ شکر + مغزکوبیده گردو، پسته،بادام)
-
کَفلَمه،()کردن
لهجه و گویش تهرانی
آرد شده بین کف دستها
-
کَفلمه کردن
لهجه و گویش تهرانی
کف دست ساییدن و خرد کردن
-
واژههای همآوا
-
کَفلَمه
لهجه و گویش تهرانی
قاووت (آرد نخودچی + دانه خرفه + گشنیز+ شکر + مغزکوبیده گردو، پسته،بادام)
-
کف لَمه
لهجه و گویش تهرانی
در کف دست مالیدن و نرم کردن
-
جستوجو در متن
-
اقتماح
لغتنامه دهخدا
اقتماح . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سفوف کردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). کفلمه کردن . (یادداشت مؤلف ). || پست خشک خوردن . || رسیدن گندم و سخت شدن آن . || خوردن نبید را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
حبس البول
لغتنامه دهخدا
حبس البول . [ ح َ سُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) اُسر. شاشبند. شاشبندی . احتباس بول . احتقان . عسرالبول . در علاج آن در قرابادین آمده است : انیسون ، تخم کرفس از هر یک سه درم ، قندسفید چهار درم همه را کوفته و بیخته کفه زنند (یعنی کفلمه کنند) و نیم پیاله حلی...
-
لمه
لغتنامه دهخدا
لمه . [ل َ م َ / م ِ ] (ترکی ، پسوند) کلمه ٔ ترکی است و چون مزید مؤخری در بعض کلمات ترکی مستعمل در فارسی درآید. مزید مؤخری است در کلمات مأخوذه از ترکی و مجموع مرکب صورت اسم مصدری است که به معنی اسم است : تولمه (آتش سرخ کن یا آتش گردان )، سوزلمه (چ...
-
کفه
لغتنامه دهخدا
کفه . [ ک َف ْ ف َ / ف ِ ] (از ع ، اِ) کفّة. پله ٔ ترازو. (برهان ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی ). پله ٔ ترازو و هر چیزی که مانند آن گرد باشد. (غیاث ). پله . (نصاب ). هریک از دو خانه ٔ ترازو که در یکی سنگ و در دیگر چیز کشیدنی نهند. سنجه . کپه . (یاددا...
-
نارنج
لغتنامه دهخدا
نارنج . [ رَ / رِ ] (اِ) بفتح «ر» (و در لهجه ٔ مرکزی به کسر). کردی ، نارنج ، نارنگ . گیلکی ، نارنج . نارنج معرب «نارنگ » است . اصل این لغت هندی است ولی از راه زبانهای ایرانی وارد زبانهای اروپائی شده به صورت اُرانژ و آرنج واُرَنجه و ... درآمده و آن از...