کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کفری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کفراه
لغتنامه دهخدا
کفراه . [ ک ُ ] (اِ) کفرا. رجوع به کفرا و کفری [ ک ُ ف ُ ررا ] شود.
-
قفور
لغتنامه دهخدا
قفور. [ ] (اِ) کفری است . (فهرست مخزن الادویة). رجوع به قفورا شود.
-
جفری
لغتنامه دهخدا
جفری . [ ج َ ] (ص نسبی )شخصی را گویند که علم جفر داند. || (اِ) معرب کفری که پوست بهار خرمای ماده باشد. (برهان ).
-
داودی
لغتنامه دهخدا
داودی . [ وو ] (اِخ ) نام طایفه ای از کردان مقیم شمال کفری . (جغرافیایی سیاسی کیهان ص 57).
-
زنارتابی
لغتنامه دهخدا
زنارتابی .[ زُن ْ نا ] (اِ مرکب ) محل بافتن زنار : تنت در رگ و ریشه کفری نهادکه دکان زنارتابی گشاد. ظهوری (از آنندراج ).|| (حامص مرکب ) عمل زنارتاب . عمل زنارباف .
-
کفرا
لغتنامه دهخدا
کفرا. [ ک ُ ] (اِ) بهار خرما راگویند یعنی شکوفه ٔ خرما. (برهان ) (آنندراج ). شکوفه ٔخرمابن . (ناظم الاطباء). بعضی گویند پوست بهار درخت خرمای ماده باشد و آن را کفراه با زیادتی هاء و کفری بجای الف یای حطی هم می گویند با تشدید ثالث در عربی . (برهان ) (آ...
-
کفا
لغتنامه دهخدا
کفا. [ ] (اِ) در فهرست مخزن الادویه این کلمه در فصل الکاف مع الفاء بدینسان «کفا وکفری وعای طلع نخل است » آمده ولی در متن این کتاب وهمچنین در کتاب اختیارات بدیعی و تحفه ٔ حکیم مؤمن و الفاظ الادویه کفا نیامده است . رجوع به کفری شود.
-
گوزه مخ
لغتنامه دهخدا
گوزه مخ . [ زَ / زِ م ُ ] (اِ مرکب )از: گوزه + مخ (خرما). (حاشیه ٔ برهان ). غلاف گل خرمارا گویند. (برهان ) (آنندراج ). غلاف گل خرما را گویندکه کِفِری ّ باشد. (یادداشت مؤلف ). || به معنی طلع و کاناز نیز مستعمل است . (یادداشت مؤلف )
-
صلاحیه
لغتنامه دهخدا
صلاحیه . [ ص َ حی ی َ ] (اِخ ) قضائی است در انتهای سنجاق شهر زور از ولایت موصل که مرکز قصبه ٔ کفری است . از طرف شمال غربی بقضای کرکوک و از سوی شمال شرقی بقضا و سنجاق سلیمانیه و از جانب جنوب بولایت بغداد محدود است .نهر دیاله در حدود جنوبی آن روان است ...
-
تارونه
لغتنامه دهخدا
تارونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) غلاف شکوفه ٔ نخل است که هنوز نشکفته و از آن خوشه برنیامده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). غلاف شکوفه ٔ درخت خرما که هنوز نشکفته و خوشه برنیامده . (فرهنگ نظام ). || بعضی پوست غلاف و شکوفه و کرونر آنرا که کافورالنخل و دقیق الن...
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) میرزا محمد دکتر یا دکتر محمدخان کرمانشاهی ، معروف به کفری فرزند پیر محمدزار. در 1245 هَ . ق . در کرمانشاه زاده شد. در آغاز به علوم ادبی و دینی روی آورد پس از آن به تهران آمد و در دارالفنون به تحصیل طب و فلسفه پرداخت و ...
-
علی سبتی
لغتنامه دهخدا
علی سبتی . [ ع َ ی ِ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن ابراهیم بن علی بن یوسف سبتی عاملی کفراوی . ادیب و نحوی و بیانی و لغوی و شاعر و نویسنده و مورخ بود و در 25 ذی حجه ٔ سال 1236 هَ . ق . در «کفری » که قریه ای است از قرای جبل عامل و از اعمال صور، متولد ...
-
طلع
لغتنامه دهخدا
طلع. [ طَ ] (ع اِ) جای بلند که از آن اطلاع یابند. || کرانه (به کسر نیز آید). (منتهی الارب ). || اندازه و مقدار. یقال :الجیش طلع الف . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || شکوفه ، و کنایه است از درخشندگی دندان . || شکوفه ٔ نخستین خرماست ، پوست آن را کفر...
-
ابن المارستانیه
لغتنامه دهخدا
ابن المارستانیه . [ اِ نُل ْ رِ نی ی َ ] (اِخ ) عبیداﷲ التیمی البکری . قفطی در شرح حال عبدالسلام بن عبدالقادر... جنگی دوست گوید آنگاه که عبدالقادر متهم به مذهب تعطیل و تبعیت فلاسفه گشت از طرف خلیفه کتب او توقیف و امر شدهمه را در رحبه در محضر عام بسوز...
-
اوفتادن
لغتنامه دهخدا
اوفتادن . [ دَ ] (مص ) افتادن و از پا درآمدن . || دور شدن . (ناظم الاطباء) (برهان ). || ساقط شدن . (ناظم الاطباء). سقوط کردن : یکی بدید بکوی اوفتاده مسواکش ربود تا بردش باز جای و باز کده . عماره .- از دیده اوفتادن ؛ بی ارزش و منفور شدن : آن در دو رس...