کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کفت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کفت
/ka(e)ft/
معنی
شانه؛ سردوش؛ دوش: ◻︎ چو هومان ورا دید با یال و کفت / فروماند یک بار از او در شگفت (فردوسی۲: ۴۷۳).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کفت
لغتنامه دهخدا
کفت . [ ] (ع مص ) ریختن . از ظرفی به ظرفی دیگر ریختن . (از دزی ج 2 ص 476).
-
کفت
لغتنامه دهخدا
کفت . [ ک َ ] (ع اِ) لایه ٔ فلز بسیار قیمتی که روی فلز دیگر را می پوشاند. (از دزی ج 2 ص 476).
-
کفت
لغتنامه دهخدا
کفت . [ ک َ ] (ع ص ) رجل کفت ؛ مرد تیزرو و سبک و باریک اندام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). مرد شتابنده ٔ سبک و باریک . (از شرح قاموس ). || خُبز کفت ؛ نان بی نان خورش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)...
-
کفت
لغتنامه دهخدا
کفت . [ ک َ ] (ع مص ) شتابی نمودن مرغ و جز آن در پریدن و دویدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شتاب کردن پرنده و جز آن در پریدن و دویدن . (از اقرب الموارد). شتاب کردن پرنده و غیر اودر پرواز و دویدن . (از شرح قاموس ). شتافتن . (تاج المصادر بیهقی ). ک...
-
کفت
لغتنامه دهخدا
کفت . [ ک ِ ] (اِ) کتف بود یعنی دوش . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 38). دوش و سر دوش . (برهان ). کتف . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). کتف و شانه و دوش و سردوش (ناظم الاطباء). کت . سفت . هویه . (یادداشت مؤلف ) : عرابی ، ذوالاکتاف کردش لقب چو از مهره بگ...
-
کفت
لغتنامه دهخدا
کفت . [ ک ِ ] (اِ) شکاف و چاک و رخنه و دریدگی و ترک . || (ص ) شکافته شده و ترکیده . (ناظم الاطباء). به هر دو معنی رجوع به کفته شود.
-
کفت
لغتنامه دهخدا
کفت . [ ک ِ ] (ع اِ) دیگ خرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دیگ کوچک . (شرح قاموس ). کَفت . || انبان استوار که ضایع نکند چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).انبانی که چیزی را تباه نکند. (از اقرب الموارد).
-
کفت
لغتنامه دهخدا
کفت . [ ک ُ ] (اِ) مخفف شکفت باشد که از شکفتن و واشدن است . (برهان ) (آنندراج ). مخفف شکفت و شکفته . (فرهنگ جهانگیری ). || مخفف کوفت هم هست که از کوفتن باشد. (برهان ) (آنندراج ). مخفف کوفت و کوفته . (فرهنگ جهانگیری ). || شکفتگی . || کوفتگی . || گسستگ...
-
کفت
لغتنامه دهخدا
کفت . [ ک ُ ف َ ] (ع ص ) فرس کفت ؛ اسب که به همه ٔ تن برجهد و سواری بر آن دشوار باشد از برجستگی وی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
کفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: کتف] (زیستشناسی) [قدیمی] ka(e)ft شانه؛ سردوش؛ دوش: ◻︎ چو هومان ورا دید با یال و کفت / فروماند یک بار از او در شگفت (فردوسی۲: ۴۷۳).
-
کفت
فرهنگ فارسی معین
(کِ) (اِ.) کتف ، شانه ، سردوش .
-
کفت
واژهنامه آزاد
شانه، کتف
-
واژههای مشابه
-
کِفت
لهجه و گویش بختیاری
keft 1. سر گردنه؛ 2. نوعى گره شبیه به پروانه.
-
کِفت
لهجه و گویش تهرانی
کتف