کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کفایت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کفایت
/kefāyat/
معنی
۱. بس کردن.
۲. بس بودن؛ کافی بودن.
۳. بس شدن.
۴. شایستگی در ادارۀ امور.
۵. (صفت) کافی.
〈 کفایت داشتن: (مصدر لازم) لیاقت و شایستگی داشتن.
〈 کفایت کردن: (مصدر لازم)
۱. کافی بودن؛ بس بودن.
۲. (مصدر متعدی) از عهده کسی یا انجام دادن امری برآمدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اکتفا، بسندگی، کفاف
۲. شایستگی، قابلیت، لیاقت
برابر فارسی
بسنده، بسندگ
فعل
بن گذشته: کفایت کرد
بن حال: کفایت کن
دیکشنری
adequacy, competence, efficiency, sufficiency
-
جستوجوی دقیق
-
کفایت
لغتنامه دهخدا
کفایت . [ ک ِ ی َ ] (ع اِمص ) کفایة. حصول چیزی در صورت استغنای از غیر آن چیز و عدم احتیاج به غیر. (ناظم الاطباء). بسندگی . (فرهنگ فارسی معین ). || قابلیت و لیاقت . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). شایستگی . کاردانی : چنین مردی به زعامت پیلبانان در...
-
کفایت
واژگان مترادف و متضاد
۱. اکتفا، بسندگی، کفاف ۲. شایستگی، قابلیت، لیاقت
-
adequacy
کفایت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] در نظریۀ زبانی، معیاری برای ارزیابی سطوح موفقیت در تدوین دستور
-
کفایت
فرهنگ واژههای سره
بسنده، بسندگ
-
کفایت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: کفایة] kefāyat ۱. بس کردن.۲. بس بودن؛ کافی بودن.۳. بس شدن.۴. شایستگی در ادارۀ امور.۵. (صفت) کافی.〈 کفایت داشتن: (مصدر لازم) لیاقت و شایستگی داشتن.〈 کفایت کردن: (مصدر لازم)۱. کافی بودن؛ بس بودن.۲. (مصدر متعدی) از عهده کسی ی...
-
کفایت
فرهنگ فارسی معین
(کِ یَ) [ ع . کفایة ] (مص ل .) بس بودن ، بس شدن .
-
کفایت
دیکشنری فارسی به عربی
قدرة , کثير , کفاية
-
واژههای مشابه
-
کفایت داشتن
لغتنامه دهخدا
کفایت داشتن . [ ک ِ ی َ ت َ ] (مص مرکب ) لایق بودن . شایستگی داشتن . (فرهنگ فارسی معین ) : زانگه که عشق دست تطاول دراز کردمعلوم شد که عقل ندارد کفایتی . سعدی .|| از عهده ٔ اداره ٔ امور به وجهی نیک برآمدن . (فرهنگ فارسی معین ). کارآمد و کاردان بودن : ...
-
کفایت کردن
لغتنامه دهخدا
کفایت کردن . [ ک ِ ی َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بس شدن و به اندازه شدن و کافی شدن . (ناظم الاطباء). بسنده بودن . (یادداشت مؤلف ). بس شدن . کافی بودن . (فرهنگ فارسی معین ). اِجزاء. (تاج المصادر بیهقی ) : ببخشد او را حیاتی که وفا کند بکار دنیا و دین و عمری...
-
explanatory adequacy
کفایت تبیینی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] سطحی از کفایت در توصیف زبان یا نظریۀ عمومی زبان که با آن میتوان چگونگی دستیابی گویشور را به کفایت توصیفی در دانش زبانی توضیح داد
-
descriptive adequacy
کفایت توصیفی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] سطحی از کفایت که در آن، دستور میتواند همۀ ساختارهای زبانی را به درستی توصیف کند
-
closure 2, vote immediately, cloture, close debate
کفایت مذاکرات
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] اقدامی در مجلس برای پایان دادن به مذاکره دربارۀ موضوع مورد رأیگیری
-
کفایت کردن
فرهنگ واژههای سره
بسنده کردن
-
کفایت داشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بس بودن ، بس شدن .