کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کفاف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کفاف
/ka(e)fāf/
معنی
۱. آن مقدار روزی و خوراک که برای انسان کافی باشد.
۲. آنچه بهقدر حاجت باشد و کم یا زیاد نباشد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بسبود، بسندگی، تکافو، کفایت
فعل
بن گذشته: کفاف داد
بن حال: کفاف ده
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کفاف
لغتنامه دهخدا
کفاف . [ ک َ ] (ع اِ) اندازه و مانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مثل و مقدار. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). اندازه . (غیاث اللغات ). || روزگذار از روزی و قوت که مستغنی گرداند و از خواست بازدارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم...
-
کفاف
لغتنامه دهخدا
کفاف . [ ک َ ف ِ ] (ع اِ) معدول از کَفاف بمعنی مثل . (از اقرب الموارد): دعنی کِفاف ، یعنی باز بمان و بازمی مانم از تو. و دور شو و دور می شوم از تو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
کفاف
لغتنامه دهخدا
کفاف . [ ک ِ ] (ع اِ) کفاف الشی ٔ؛ فراز گرفتن هر چیزی و پیرامون و کناره ٔ آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). فراز چیزی و پیرامون و کرانه ٔ آن چیز. (ناظم الاطباء). کفاف چیز. گرداگرد او. (شرح قاموس ) کفاف الشی ٔ، حتار آن . (از اقرب الموارد) (از تاج العروس...
-
کفاف
لغتنامه دهخدا
کفاف . [ ک ِ ] (ع اِ)ج ِ کُفَف و جمع الجمع کُفَّة. (منتهی الارب ). ج ِ کفة.(از اقرب الموارد). || ج ِ کُفَّة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مفردات آن شود.
-
کفاف
واژگان مترادف و متضاد
بسبود، بسندگی، تکافو، کفایت
-
کفاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] ka(e)fāf ۱. آن مقدار روزی و خوراک که برای انسان کافی باشد.۲. آنچه بهقدر حاجت باشد و کم یا زیاد نباشد.
-
کفاف
فرهنگ فارسی معین
(کَ) [ ع . ] (اِ.) آن اندازه روزی و قوت که انسان را بس باشد.
-
جستوجو در متن
-
اکتفا
واژگان مترادف و متضاد
بس، بسندگی، بسنده، کفاف، کفایت
-
تکافو
واژگان مترادف و متضاد
بسبود، بسندگی، کفاف، کفایت ≠ کمبود
-
کفایت
واژگان مترادف و متضاد
۱. اکتفا، بسندگی، کفاف ۲. شایستگی، قابلیت، لیاقت
-
تورتیز
لغتنامه دهخدا
تورتیز. (اِ) نفقه کردن مال را گویند به آسانی در امور حسنه ٔ جمیله و آن را به عربی کفاف خوانند. (برهان ) (آنندراج ). کفاف و نفقه ٔ مال به آسانی در امور حسنه ٔ جمیله و آسایش . (ناظم الاطباء).
-
مواسی
لغتنامه دهخدا
مواسی . [ م ُ ] (ع ص ) مواسات کننده . مواساکننده . به مال وتن کسی را یاری و غمخواری کننده . «مخصوص است به کفاف اگر در فضل کفاف باشد آن را مواسی نگویند». (از یادداشت لغت نامه ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
معین داشتن
لغتنامه دهخدا
معین داشتن . [ م ُ ع َی ْ ی َ ت َ ] (مص مرکب ) تعیین کردن . مقرر کردن : فرمود تا وجه کفاف او معین دارند. (گلستان ).
-
معاش دار
لغتنامه دهخدا
معاش دار. [ م َ ] (نف مرکب ) کسی که دارای معاشی باشد که کفاف زندگانی وی راکند. || مالک و خداوند. (ناظم الاطباء).