کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کعر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کعر
لغتنامه دهخدا
کعر. [ ک َ ] (ع مص ) پرشکم گردیدن کودک از بسیارخواری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
کعر
لغتنامه دهخدا
کعر. [ ک َ ع َ ] (ع مص ) پرشکم گردیدن و فربه گشتن کودک . || گره بستن پیه در کوهان شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
کعر
لغتنامه دهخدا
کعر. [ ک َ ع ِ ] (ع ص ) کودک پرشکم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
-
کعر
لغتنامه دهخدا
کعر. [ ک ُ ] (ع اِ) یک نوع خاربنی است فروهشته برگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
کار
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیشه، حرفه، شغل، کسب، مشغله ۲. نقش، وظیفه ۳. منصب ۴. عمل، فعل، کردار ۵. امر، ماجرا ۶. ساخت، صناعت ۷. تقدیر، سرنوشت، مرگ ۸. اتفاق، پیشامد، حادثه، ماوقع ۹. مساله، موضوع ۱۰. اثر، هنر جنگ، کارزار ۱۱. کشتوکار ۱۲. کاسبی
-
کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [پهلوی: kar] kār ۱. آنچه کسی انجام میدهد؛ عمل.۲. فعالیتی که فرد در ازای آن پول دریافت میکند؛ پیشه؛ شغل.۳. آنچه فرد را به خود مشغول میکند؛ سرگرمی.۴. وظیفه.۵. گرفتاری؛ مشغولیت.۶. کار گرهخورده؛ مشکل.۷. [مجاز] محصول؛ تولیدشده؛ اثر: ای...
-
کار
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ کاشتن) kār ۱. = کاشتن۲. کارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): چغندرکار، سبزیکار، گلکار.
-
کار
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - آن چه از شخصی یا شیئی صادر شود، آن چه که کرده شود، فعل ، عمل . 2 - پیشه ، شغل . 3 - سعی و جهد. 4 - رزم ، جنگ . 5 - کشت ، زراعت . 6 - مسئولیت ، وظیفه . 7 - گرفتاری ، دشواری . 8 - وضعیت ، حال . 9 - حادثه ، پیشامد. 10 - صنعت ، هنر. 11 - م...
-
کار
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) در ترکیب به معنی کارنده و کشت کننده آید: برنج کار، گلکار.
-
کار
فرهنگ فارسی معین
و بار (رُ) (اِمر.)مشغولیت ، معامله ، شغل ، کسب .
-
کار
لغتنامه دهخدا
کار. (اِ) آنچه از شخص یا چیزی صادر گردد و آنچه شخص خود را بدان مشغول سازد و فعل و عمل وکردار. (ناظم الاطباء). آنچه کرده و بجا آورده شود که الفاظ دیگرش عمل و فعل و شغل است . (فرهنگ نظام ). امر. شأن . اقدام . رفتار. رفتار و کردار : کار بوسه چو آب خورد...
-
کار
لغتنامه دهخدا
کار. (اِخ ) (بلوک ) مطابق مندرجات بندهشن هندی ، آذر فربغ یا آتش روحانیان در کوه رشن در کابلستان بوده است اما احتمال میرود که این اشتباه از جانب نساخ واقع شده باشد. بندهشن ایرانی عبارتی دیگر دارد که متأسفانه قرائت آن بسیار مشکوک است . ویلیمز جکسن آن ...
-
کار
لغتنامه دهخدا
کار. (اِخ ) الفونس ، ادیب فرانسوی متولد در پاریس نویسنده ٔ انتقادی و مطایبه ای (1890 - 1808). مؤلف کتاب : «زیر درختان زیزفون » و رسالات ماهیانه ٔ «زنبورها» .
-
کار
لغتنامه دهخدا
کار. (اِخ ) قریه ای برابر موصل از جانب شرقی آن نزدیک دجله . (ایضاً معجم البلدان در لغت کار).