کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کعب خلف مسلم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کعب خلف مسلم
لغتنامه دهخدا
کعب خلف مسلم . [ ک َ خ َ ل َ م ُ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسین آباد بخش شوش شهرستان دزفول . واقع در 8هزارگزی جنوب شوش و 4هزارگزی باختری راه شوسه ٔ اهواز به دزفول با500تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کرخه و راه در تابستان اتومبیل رو است . (از فرهنگ...
-
واژههای مشابه
-
کعب کعب
لغتنامه دهخدا
کعب کعب . [ ک َ ب ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به کلمه ٔ «مال » شود در علم حساب . (از نفایس الفنون ).
-
کعب پیاله
لغتنامه دهخدا
کعب پیاله . [ ک َ ب ِ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنچه حلقه مانند زیر پیاله یا فنجان سازند تا به زمین درست تواند نشست . (آنندراج ) : کعب پیاله از کف او نشئه ریز شداین جام را ز هر دو طرف می توان کشید.سید اشرف (از آنندراج ).
-
کعب جوئی
لغتنامه دهخدا
کعب جوئی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسین آباد بخش شوش شهرستان دزفول واقع در 10هزارگزی جنوب شوش و 4هزارگزی باختری شوسه ٔ دزفول به اهوازبا 400 سکنه . آب آن از شاهور و کرخه و راه در تابستان اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کعب عمر
لغتنامه دهخدا
کعب عمر. [ ک َ ع ُ ](اِخ ) دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز. واقع در 50هزارگزی شمال باختری اهواز و کناررود کرخه با 2000نفر سکنه . آب آن از رودخانه ٔ شاهورو کرخه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی قالیچه و جاجیم بافی و راه...
-
کعب غزال
لغتنامه دهخدا
کعب غزال . [ک َ ب ِ غ َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شکر پنیر. آب نبات . زبان بره . (یادداشت مؤلف ). نوعی از شکر پاره . (ناظم الاطباء). کعب الغزال : ببین که میر معزی چه خوب می گویدحدیث هیئت پینو وشکل کعب غزال . انوری .نشانه ٔ لگد گور باد سینه ٔ آنک ز ش...
-
کعب گرگ
لغتنامه دهخدا
کعب گرگ . [ ک َ ب ِ گ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پژول گرگ . || (اِ مرکب ) مهره ای است که آن را پیکان و شاطران بعضی ولایتها در پای خود بندند به اعتقاد آنکه هر که آن را در پای بندد هرچندبدود مانند گرگ مانده نشود. (آنندراج ) : ز خردان بسی فتنه آید بزر...
-
کعب لنگری
لغتنامه دهخدا
کعب لنگری . [ ک َ ب ِ ل َ گ َ ] (اِخ ) نام شخصی است که نهایت حریص در خوردن بود و طمع بسیار داشت (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
-
کعب مامة
لغتنامه دهخدا
کعب مامة. [ ک َ ب ِ م َ ] (اِخ ) از صحابه ٔ رسول اکرم بود و روزگار در نهایت زهد و سخا گذراند. صائم الدهر و قائم اللیل بود و همیشه بخاطر داشت اگر طاعت او بمیزان قبول سنجیده آید مژده ٔ آن بگوش خویش بشنود. روزی هنگام افطار که حرارت شدت و حدت داشت آب سرد...
-
کعب الاحبار
لغتنامه دهخدا
کعب الاحبار. [ ک َ بُل ْ اَ ] (اِخ ) کعب بن ماتع الحبر مکنی به ابواسحاق تابعی است و از یهودیان حمیر بود که بزمان عمر اسلام آورد. او را کعب الحبر [ ح َ / ح ِ ] نیز می گویند. (ناظم الاطباء). صاحب قاموس در کلمه ٔ حبر گوید: کعب الحبر [ ح َ / ح ِ ] صحیح ا...
-
کعب الاخبار
لغتنامه دهخدا
کعب الاخبار. [ ک َ بُل ْ اَ ] (اِخ ) ضبط ناصواب کعب الاحبار. رجوع به کعب الاحبار شود.
-
کعب البقر
لغتنامه دهخدا
کعب البقر. [ ک َ بُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) کعب گاو باشد. چون آن را بسوزانند و با سکنجبین بیاشامند سپرز بگدازد و محرک شهوت باشد و بر برص طلا کنندنافع بود و اگر با عسل بسرشند مفرح دل بود و بدن فربه کند و جگر را قوه دهد و شربتی از وی سه مثقال بودو چو...
-
کعب الحبر
لغتنامه دهخدا
کعب الحبر. [ ک َ بُل ْ ح ِ / ح َ ] (اِخ ) نام دیگر کعب الاحبار است . بعضی می گویند کعب الاحبار صحیح نیست و صحیح کعب الحبر است . رجوع به کعب الاحبار شود.
-
کعب الخنزیر
لغتنامه دهخدا
کعب الخنزیر. [ ک َ بُل ْ خ ِ ] (ع اِ مرکب ) کعب خوک باشد. چون بسوزانند و سحق کنند و در چشم کشند سپیدی چشم را زائل کند و چون سنون سازند سنون قوی باشد و چون با سکنجبین بیاشامند سپرز بگدازاند و تشنگی بنشاند و نفخ که در شکم بود سود دهد. (یادداشت مؤلف ).