کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کعاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کعاب
/ke'āb/
معنی
= کعب
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کعاب
لغتنامه دهخدا
کعاب . [ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ کعب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به کعب در این لغت نامه شود.
-
کعاب
لغتنامه دهخدا
کعاب . [ک َ ] (ع ص ) دختر پستان برآورده و نارپستان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
کعاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ کعب] [قدیمی] ke'āb = کعب
-
کعاب
فرهنگ فارسی معین
(کِ) [ ع . ] (اِ.) جِ کعب .
-
واژههای همآوا
-
کاعب
فرهنگ فارسی معین
(عِ) [ ع . ] (اِمص .) نار پستان و پستان برآمده .
-
کاعب
لغتنامه دهخدا
کاعب . [ع ِ ] (ع ص ) ج ، کواعب . زن نارپستان . (مهذب الاسماء). زنی پستان برآمده . دختر نارپستان و پستان برآمده . || ثدی کاعب ؛ پستان ِ برآمده . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
کعب
فرهنگ فارسی معین
(کَ عْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بند استخوان ، پاشنه پا. 2 - ریشة سوم هر عدد. ج . کعاب . 3 - طاس - بازی نرد.
-
خناطیل
لغتنامه دهخدا
خناطیل . [ خ َ ] (ع ص ) پراگنده . منه : ابل خناطیل ؛ شتران پراگنده . منه : کعاب خناطیل ؛ ملتزج معترض بها. || ج ِ خنطولة. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
کعب
لغتنامه دهخدا
کعب . [ ک َ ] (ع اِ) بند استخوان . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). ج ، اکعب ، کعوب ، کعاب . || گره نیزه و نی و کلک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). عقده . (از ابن بیطار). ج ، کعوب ، اکعب ،کعاب : الا انه اع...
-
دختر
لغتنامه دهخدا
دختر. [ دُ ت َ ] (اِ) فرزند مادینه ٔ انسان . ابنه . بنت . دخت . بولة. ولیدة. (یادداشت مؤلف ). شَعرَة. نافِجَة. (منتهی الارب ). مقابل پسر که فرزند نرینه ٔ آدمی است : مراو را دهم دختر خویش راسپارم بدو لشکر خویش را. فردوسی .چنین گفت دانا که دخترمبادچو ...