کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کصیص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کصیص
لغتنامه دهخدا
کصیص . [ ک َ ] (ع اِ) آواز نرم و باریک . || لرزه . || ترس . بیم . || بانگ ملخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
کصیص
لغتنامه دهخدا
کصیص . [ ک َ ] (ع مص ) کص . فراهم آمدن و مجتمع گردیدن چیزی . || آواز باریک برآوردن . || مضطرب شدن و لرزیدن و پیچیدن بر خود از جهد و رنج . || ورترنجیدن . || جنبیدن . || ترسیدن . || بانگ کردن ملخ . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || انبوهی نمودن مردم بر...
-
واژههای همآوا
-
کسیس
لغتنامه دهخدا
کسیس . [ ک َ ] (اِ) دارویی باشد که به سبب آن جوهر فولاد ظاهر گردد. (برهان ). دارویی که بدان تاب می دهند فولاد را. (ناظم الاطباء). زاگ زرد که چون در آتش اندازند و بعد از آن بسایند و بر پولاد مالند جوهر پیدا آید. (فرهنگ رشیدی ).
-
کسیس
لغتنامه دهخدا
کسیس . [ ک َ ] (ع اِ) نبیذ خرما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گوشت که برسنگ تفسان خشک کنند و بکوبند از جهت زاد سفر. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || نان شکسته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شراب . || ...
-
کثیث
لغتنامه دهخدا
کثیث . [ ک َ ] (ع ص ) انبوه و ستبر. یقال رجل کثیث اللحیة؛ انبوه ریش . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
کص
لغتنامه دهخدا
کص . [ ک َص ص ] (ع اِ) آواز نرم و باریک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (مص ) کصیص . رجوع به کصیص شود.
-
درترنجیدن
لغتنامه دهخدا
درترنجیدن . [ دَ ت ُ رُ دَ ] (مص مرکب ) ترنجیدن . درهم کشیده شدن . فشرده شدن . دارای چین و شکنج شدن . اقرعفاف . تقرعف . تقفع. تکربش . تکفت . تَکَوّی . تمعز. کَزازة. کُزوزة. کَصیص . کَنبَثَة. (منتهی الارب ): استقفاف ؛ درترنجیدن و خشک شدن از پیری . اقر...
-
لرزه
لغتنامه دهخدا
لرزه . [ ل َ زَ / زِ ] (اِمص ) اسم از لرزیدن . لرزش . لرز. رَجفه . رعشه . قرقفه . نحواء. وَزَغ . ارتعاد. رعدة [ رِ دَ / رَ دَ ] ارتعاش . فسره . تضعضع. تزلزل . اهتزاز.یازه . اِرتعاج . اِرتجاج ، اَصیص . ارزیز. نَفضی ̍. نفیضی . نِفضی ̍. کصیص . اَفکل . (...
-
اضطراب
لغتنامه دهخدا
اضطراب . [ اِ طِ ] (ع مص ) اضطراب چیزی ؛ تحرک و موج زدن و برخی از آن برخوردن یا زدن به برخی است . (از اقرب الموارد). تحرک و موج زدن . (از لسان العرب ). جنبیدن و حرکت نمودن . (منتهی الارب ). جنبیدن و حرکت کردن . (ناظم الاطباء). جنبیدن و لرزیدن و طپیدن...