کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کشیش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کشیش
/ka(e)šiš/
معنی
پیشوای مذهبی؛ روحانی مسیحی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اسقف، پیشوا، روحانی، مطران
دیکشنری
abbé, churchman, clergyman, clergywoman, cleric, divine, druid, ecclesiastic, elder, father, minister, ministrant, officiant, pastor, preacher, priest, shepherd
-
جستوجوی دقیق
-
کشیش
لغتنامه دهخدا
کشیش . [ ک َ ] (ع اِ) بانگ نخستین شتر که کمتر از کتیت است . || آواز جوشش می . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || بانگ آتش زنه وقت بیرون جستن آتش از آن . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || بانگ گاو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الم...
-
کشیش
لغتنامه دهخدا
کشیش . [ ک َ ] (ع مص ) بانگ کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بانگ نخستین کردن شتر که کمتر از کتیت است . || بانگ برآوردن آتش زنه وقت بیرون جستن آتش از آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آواز برآوردن جوشش می . ...
-
کشیش
لغتنامه دهخدا
کشیش . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) پیشوا و راهنمای ترسایان و عالم آنان . قسیس . (برهان ) (ناظم الاطباء). قس . (یادداشت مؤلف ) : از چه سعید اوفتاد و از چه شقی شدزاهد محرابی و کشیش کنشتی . ناصرخسرو.کشیشان را کشش بینی و کوشش بتعلیم چو من قسیس دانا. خاقانی .وین ...
-
کشیش
واژگان مترادف و متضاد
اسقف، پیشوا، روحانی، مطران
-
کشیش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سُریانی] ka(e)šiš پیشوای مذهبی؛ روحانی مسیحی.
-
کشیش
فرهنگ فارسی معین
(کِ) (اِ.) روحانی مسیحی ، کسی که مقامش بالاتر از شمّاس و پایین تر از اسقف است .
-
کشیش
دیکشنری فارسی به عربی
راعي الماشية , رجل الدين , رييس المجلس , غش , کاهن
-
واژههای مشابه
-
کیسه کشیش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی. سُریانی] (زیستشناسی) kisekašiš گیاهی علفی با گلهای سفید و میوهای شبیه کیسهای کوچک که در طب قدیم برای بندآوردن خون به کار میرفته.
-
کشیش بخش
دیکشنری فارسی به عربی
خوري , کاهن
-
کشیش() کمک کردن
دیکشنری فارسی به عربی
وزير
-
قلمرو کشیش بخش
دیکشنری فارسی به عربی
بيت القسيس
-
مفر کشیش بخش
دیکشنری فارسی به عربی
بيت القسيس
-
خانه کشیش بخش
دیکشنری فارسی به عربی
منزل کاهن الابرشية
-
درامد کشیش بخش
دیکشنری فارسی به عربی
منزل کاهن الابرشية