کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کشک سرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کشک سرا
لغتنامه دهخدا
کشک سرا. [ ک َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کران بخش مرکزی شهرستان نوشهر واقع در 4هزار و پانصد گزی جنوب باختری نوشهر و سه هزار و پانصد گزی جنوب شوسه ٔ نوشهر به چالوس با 550تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کشک رود و راه آن مالرو است در تابستان عده ای از...
-
واژههای مشابه
-
کِشِکْ
لهجه و گویش بختیاری
kešek کشیک.
-
کشک بادنجان
لغتنامه دهخدا
کشک بادنجان . [ ک َ دِ ] (اِمرکب ) کشک و بادنجان . رجوع به کشک و بادنجان شود.
-
کشک بالا
لغتنامه دهخدا
کشک بالا. [ ک ُ ک ِ ] (اِخ ) نام محلی است کنار راه طهران به چالوس میان واریان و زره گان در شصت و هشت هزار و سیصد گزی تهران . (یادداشت مؤلف ).
-
کشک پائین
لغتنامه دهخدا
کشک پائین . [ ک ُ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه واقع در 7 هزارگزی شمال خاوری رشخوار. آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کشک جان
لغتنامه دهخدا
کشک جان . [ ک ُ ک ِ ] (اِخ ) ناحیتی است از آن این سوی رودیان به گیلان . (حدود العالم ).دهی است از دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت واقع در 21هزارگزی شمال خاوری رودبار و 7 هزارگزی راه عمومی عمارلو با 215تن سکنه . آب آن از سیاهرود پاچل و محصول آ...
-
کشک زر
لغتنامه دهخدا
کشک زر. [ ک ُ ک ِ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فشند بخش کرج شهرستان تهران واقع در 34هزارگزی باختر کرج و 6 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ کرج به قزوین با 401 سکنه . آب آن ازچشمه سار و راه آن مالرو است و از ینگی امام پائین می توان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافی...
-
کشک سائیدن
لغتنامه دهخدا
کشک سائیدن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سائیدن کشک . ریختن کشک [ =دوغ خشک شده ، قوروت ] در تغار و سائیدن آن با آب و آب کشک حاصل کردن چاشنی طعام را. (یادداشت مؤلف ).
-
کشک ساییدن
لغتنامه دهخدا
کشک ساییدن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کشک سائیدن . رجوع به کشک سائیدن در این لغت نامه شود.
-
کشک لبو
لغتنامه دهخدا
کشک لبو. [ ک َ ک ِ ل َ ] (اِ مرکب ) کشکه لبو. خوردنی است که از لبو (چغندر پخته ) و کشک فراهم آورند بدین سان کشک راپس از سائیدن و آبکی نمودن در لبوی خرد کرده بریزندخوردنی مطبوعی شود و بعنوان مخلفات و ملحقات غذا بکار برند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به کشک...
-
کشک آباد
لغتنامه دهخدا
کشک آباد. [ ک ُ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان مرکزی بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد واقع در 4هزارگزی شمال باختری مانه سر راه مالرو عمومی مانه به آقا رحمان با 110تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ اترک و راه مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کشک الشعیر
لغتنامه دهخدا
کشک الشعیر. [ ک َ کُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ) آش جو. (مجمع الجوامع). کشکاب . || آب جو افشرده . (فرهنگ ادویه ). شیره ٔ جو است و نیز جو مطبوخ مالیده ٔ صاف نموده را نامند و آب مطبوخ رقیق آن را برای مالیدن که جرم آن در آن داخل شود. (مخزن الادویه ).
-
کشک انجیر
لغتنامه دهخدا
کشک انجیر. [ک ُ اَ ] (اِ مرکب ) توپ کلان . (از فرهنگ رشیدی ). || منجنیق که بدان دیوار قلعه اندازند و معنی ترکیبی آن سوراخ کننده ٔ کشک (کوشک ) است : نه منجنیق رسد بر سرش نه کشک انجیر. انوری .|| چوب گنده ای است مانند ستون که بر زمین فروبرند و سر آن چوب...
-
کشک سا
لغتنامه دهخدا
کشک سا. [ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه کشک ساید. آنکه کشک را در آب ریزد و با دست بساید تا آب کشک بدست آید. (یادداشت مؤلف ).