کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کشک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کشک
/kašk/
معنی
مادهای جامد یا مایع از انواع لبنیات که از جوشاندن دوغ تهیه میشود؛ قروت؛ پینو؛ پینوک؛ رخبین؛ ریخبین؛ کتخ؛ کتغ.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
curd
-
جستوجوی دقیق
-
کشک
لغتنامه دهخدا
کشک . [ ک َ ] (اِ) دوغ خشک کرده باشد که به ترکی قروت خوانند. (از برهان ). دوغ خشک کرده پس از آنکه روغن آن گرفته باشند و آن را بیشتر به شکل گلوله به اندازه ٔ گردوئی و بزرگتر و در کرمان چون قلمی کنند. اَقِط. پینو. بینو. (یادداشت مؤلف ) : زن آقا دهد بم...
-
کشک
لغتنامه دهخدا
کشک . [ ک َ ] (ع اِ) آب جو. || آب جو یاآب جو با سرکه یا با شیر جوش داده . (منتهی الارب ).
-
کشک
لغتنامه دهخدا
کشک . [ ک َ ش َ ] (اِ) پرنده ای سیاه که عکه گویند و به عربی عقعق نامند. (از ناظم الاطباء). زاغی . (یادداشت مؤلف ). کشکرک : هرگز نبود شکر به شوری چو نمک نه گاه شکر باشد چون باز کشک . محمود (از فرهنگ اسدی ). || خط خواه بر دیوار کشند یا بر روی کاغذ. (ا...
-
کشک
لغتنامه دهخدا
کشک . [ ک ُ ] (اِ) مخفف کوشک و به معنی آن . (از برهان ) (از ناظم الاطباء).
-
کشک
لغتنامه دهخدا
کشک . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شرفخانه بخش شبستر شهرستان تبریز واقع در دوازده هزارگزی باختر شبستر و یک هزارگزی شوسه ٔ صوفیان به سلماس با 2541 تن سکنه آب از چشمه و راه شوسه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
کشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kašk مادهای جامد یا مایع از انواع لبنیات که از جوشاندن دوغ تهیه میشود؛ قروت؛ پینو؛ پینوک؛ رخبین؛ ریخبین؛ کتخ؛ کتغ.
-
کشک
فرهنگ فارسی معین
(کَ شْ) (اِ.) 1 - تَه ماندة ماست یا دوغ که پس از جوشاندن خشک کنند. 2 - مجازاً: هیچ ، پوچ . ؛ ~ ِ خود را سابیدن سرش به کار خودش بودن .
-
کشک
دیکشنری عربی به فارسی
اطاقک , پاسگاه يادکه موقتي , غرفه , جاي ويژه , مشتق از< کوشک فارسي > کلا ه فرنگي , خانه تابستاني , دکه , جاي ايستادن اسب در طويله , اخور , دکه چوبي کوچک , بساط , صندلي , لژ , جايگاه ويژه , به اخور بستن , از حرکت بازداشتن , ماندن , ممانعت کردن , قصور ...
-
کشک
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: kašg طاری: kašk طامه ای: kašk طرقی: kašk کشه ای: kašk نطنزی: kašk
-
کشک
واژهنامه آزاد
در اصطلاح عامیانه، به کسی یا چیزی یا کاری گفته می شود که هیچ گاه به حساب نمی آید و در نظر گرفته نمی شود؛ بی اهمیت.
-
واژههای مشابه
-
کِشِکْ
لهجه و گویش بختیاری
kešek کشیک.
-
کشک بادنجان
لغتنامه دهخدا
کشک بادنجان . [ ک َ دِ ] (اِمرکب ) کشک و بادنجان . رجوع به کشک و بادنجان شود.
-
کشک بالا
لغتنامه دهخدا
کشک بالا. [ ک ُ ک ِ ] (اِخ ) نام محلی است کنار راه طهران به چالوس میان واریان و زره گان در شصت و هشت هزار و سیصد گزی تهران . (یادداشت مؤلف ).
-
کشک پائین
لغتنامه دهخدا
کشک پائین . [ ک ُ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه واقع در 7 هزارگزی شمال خاوری رشخوار. آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).