کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کشورگشا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کشورگشا
/kešvargošā/
معنی
= کشورستان
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
فاتح، قاهر، کشورستان
دیکشنری
conqueror, conquistador
-
جستوجوی دقیق
-
کشورگشا
لغتنامه دهخدا
کشورگشا. [ ک ِش ْ وَ گ ُ ] (نف مرکب ) فاتح کشور. کشورگیر. مسخر کننده ٔ مملکت : عزم تو کشورگشا و خشم تو بدخواه سوزرمح تو پولادسنب و تیغ تو جوشن گذار. فرخی .خدایگان جهان باد و پادشاه زمین به عون ایزد، کشورگشا و شهرستان .فرخی .
-
کشورگشا
واژگان مترادف و متضاد
فاتح، قاهر، کشورستان
-
کشورگشا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kešvargošā = کشورستان
-
کشورگشا
دیکشنری فارسی به عربی
فاتح
-
جستوجو در متن
-
کشورستان
واژگان مترادف و متضاد
جهانگیر، غالب، کشورگشا، مملکتگیر
-
فاتح
دیکشنری عربی به فارسی
فاتح , غالب , پيروز , کشورگشا
-
کشورستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kešvarsetān کسی که مملکتی را فتح میکند؛ کشورگشا؛ کشورگیر.
-
گشا
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ گشادن) gošā ۱. = گشادن۲. گشاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): مشکلگشا، کارگشا، کشورگشا.
-
جهان جو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹جهانجوی› [قدیمی] jahānju ۱. جوینده و طالب جهان.۲. [مجاز] پادشاه بزرگ و کشورگشا.
-
عالمگیر
واژگان مترادف و متضاد
۱. جهانی، عالمی ۲. جهانگیر، فراگیر ۳. اپیدمی ۴. جهانگشا، فاتح، کشورگشا، کشورگیر
-
مملکت گیر
لغتنامه دهخدا
مملکت گیر. [ م َ ل َ / ل ِ ک َ ] (نف مرکب ) گیرنده ٔ مملکت . کشورگشا. کشورستان : اسب او را چه لقب ساخته اندمملکت گیر و ولایت پیمای .فرخی .
-
کین جوی
لغتنامه دهخدا
کین جوی . (نف مرکب ) انتقامجو. کینه جو : چه جویی مهر کین جویی که با اوحدیث مهرجویی درنگیرد. خاقانی .رجوع به کینه جوی شود. || جنگجو. دلاور. جنگ آور. رزمجوی : ز گردان کین جوی سیصدهزارسپه داشت شایسته ٔ کارزار. اسدی .بزد خیمه و صدهزار از سران گزین کرد کی...
-
شهرستان
لغتنامه دهخدا
شهرستان . [ ش َ س ِ ] (نف مرکب ) ستاننده ٔ شهر. مظفر و فاتح شهرها و از القاب پادشاهان است . (ناظم الاطباء). شهرگشا. فاتح : خدایگان جهان بادو پادشاه زمین بعون ایزد کشورگشا و شهرستان . فرخی .بمجلس ملک جنگجوی رزم آرای بمجلس ملک شیرگیر شهرستان . فرخی .عق...
-
گشا
لغتنامه دهخدا
گشا. [ گ ُ ] (نف ) گشاینده . همیشه به صورت ترکیب آید: بخت گشا. بندگشا. بند و گشا. پاگشا. جهان گشا. چهره گشا. دل گشا. راه گشا. رگ گشا (فصاد). روزه گشا. روگشا. عالم گشا. عقده گشا. کارگشا. کشورگشا. گره گشا. گیتی گشا. مشکل گشا. نافه گشا. ولایت گشا : دم ا...