کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کشورستان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کشورستان
/kešvarsetān/
معنی
کسی که مملکتی را فتح میکند؛ کشورگشا؛ کشورگیر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
جهانگیر، غالب، کشورگشا، مملکتگیر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کشورستان
لغتنامه دهخدا
کشورستان . [ ک ِش ْ وَ س ِ ] (نف مرکب ) ستاننده ٔ کشور. گیرنده ٔ کشور. فاتح . مملکت گیر : میر ابواحمد محمد خسرو لشکرشکن میر ابواحمد محمد خسرو کشورستان . فرخی .خداوند ما شاه کشورستان که نامی بدو گشت زاولستان . فرخی .شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن سایه ٔ...
-
کشورستان
واژگان مترادف و متضاد
جهانگیر، غالب، کشورگشا، مملکتگیر
-
کشورستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kešvarsetān کسی که مملکتی را فتح میکند؛ کشورگشا؛ کشورگیر.
-
جستوجو در متن
-
کشورگشا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kešvargošā = کشورستان
-
کشورگشا
واژگان مترادف و متضاد
فاتح، قاهر، کشورستان
-
جهانگیر
واژگان مترادف و متضاد
عالمگیر، فاتح، کشورستان، همگانی ≠ جهاندار
-
ملک ستان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] molksetān مملکتگیر؛کشورستان؛ ملکگیر.
-
ستان
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ ستاندن) setān ۱. = ستاندن۲. ستاننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جانستان، دادستان، دلستان، کشورستان.
-
مملکت گیر
لغتنامه دهخدا
مملکت گیر. [ م َ ل َ / ل ِ ک َ ] (نف مرکب ) گیرنده ٔ مملکت . کشورگشا. کشورستان : اسب او را چه لقب ساخته اندمملکت گیر و ولایت پیمای .فرخی .
-
کشورده
لغتنامه دهخدا
کشورده . [ ک ِش ْ وَدِه ْ ] (نف مرکب ) کشوردهنده . مملکت بخش : شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن سایه ٔ یزدان شه کشورده کشورستان . عنصری .روز هیجاها بود کشورگشای روز مجلسها بود کشوردهی .منوچهری .
-
کشورستانی
لغتنامه دهخدا
کشورستانی . [ ک ِش ْ وَ س ِ ] (حامص مرکب ) عمل کشورستان . کشورگیری . عمل ستاندن کشور. مملکت گیری . فتح کشور دیگران . کشورگشایی : از انجاکه روزجوانیش بودتمنای کشورستانیش بود.نظامی .
-
ولایت ستان
لغتنامه دهخدا
ولایت ستان . [ وَ / وِ ی َ س ِ ] (نف مرکب ) ولایت ستاننده . کشورستان . کشورگشاینده . فتح کننده . (یادداشت مرحوم دهخدا).پادشاهی که ولایت ها تسخیر کند. ولایت گیر : گروهیش خوانند صاحب سریرولایت ستان بلکه آفاق گیر. نظامی .چو کیخسرو هفت کشور تویی ولایت ست...
-
کشورگیر
لغتنامه دهخدا
کشورگیر. [ ک ِش ْ وَ ] (نف مرکب ) گیرنده ٔ کشور. کشورستان . فاتح کشور. مملکت گیر. کشورگشای : میر احمد محمد شاه سپه پناه آن شهریار کشورگیر جهان ستان . فرخی .ملک شیردلی خسرو شمشیرزنی شاه لشکرشکنی پادشه کشورگیر. معزی .به سر کلک وی آراست ملک خسرو شرق و ش...
-
لشکرکش
لغتنامه دهخدا
لشکرکش . [ ل َ ک َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ لشکر. قائدلشکر. سپه سالار. (آنندراج ). سردار لشکر : نترسد از انبوه لشکرکشان گر از ابر باشدبرو سرفشان . فردوسی .چو بندوی خراد لشکرفروزچو نستوه لشکرکش نیوسوز. فردوسی .آنکه چون روی به خوارزم نهاد از فزعش...