کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کشورخدیو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کشورخدیو
لغتنامه دهخدا
کشورخدیو. [ ک ِش ْ وَ خ َ وْ ] (اِ مرکب ) خدیو کشور. صاحب کشور. پادشاه کشور. سلطان کشوردار : یکی زشت را کرد کشورخدیوکش از کتف مار است و از چهر دیو.اسدی .
-
جستوجو در متن
-
کشوردار
لغتنامه دهخدا
کشوردار. [ ک ِش ْوَ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ کشور. پادشاه . کشورخدیو. || حارث شهر و حصار. (آنندراج ) : نگشاید در و دروازه کسی بر رخ عیش تا در اقلیم دلم عشق تو کشوردارست .نصیر همدانی (از آنندراج ).
-
کشورخدا
لغتنامه دهخدا
کشورخدا. [ ک ِش ْ وَ خ ُ ] (اِ مرکب ) پادشاه را گویند به اعتبار معنی ترکیبی آن ، چه کشور به معنی اقلیم و خدا به معنی صاحب و مالک باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (رشیدی ). کشورخدای . کشورخدیو. صاحب کشور. پادشا. کشورخدا : به سر بر افسر کشورخدایان به تن ب...
-
خدیو
لغتنامه دهخدا
خدیو. [ خ ِ / خ َ ی ْ وْ ] (اِ) پادشاه . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرای ناصری ). شاه . ملک . سلطان . (یادداشت بخط مؤلف ). در لغت فرس آمده «خدیو» خداوند بود. و از این جهت گویند کشورخدیو و کیهان خدیو : سیامک بدست خود و رای ...