کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کشم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کشم
لغتنامه دهخدا
کشم . [ ک َ ] (ع اِ) یوز پلنگ . فهد. (منتهی الارب ). || (اِمص ) بریدگی بینی از بن . || (مص ) بریدن بینی از بن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
کشم
لغتنامه دهخدا
کشم . [ ک َ ش َ ] (ع اِمص ) نقصان در خلقت و در نسبت . || (مص ) ناقص بودن در خلقت و در نسبت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
کشم شم
لغتنامه دهخدا
کشم شم . [ ک َ ش َ ش َ ] (اِخ ) علی آباد. رجوع به علی آباد شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
جزیره ٔ کشم
لغتنامه دهخدا
جزیره ٔ کشم . [ ج َ رَ ی ِ ک َ ] (اِخ ) جزیره ٔ بزرگی است که در قسمت تنگ خلیج فارس واقع شده و بنامهای جزیره ٔ طویله و جز آن در کتب جغرافی قدیم ضبط شده است . (از سرزمینهای خلافت شرقی ص 282).
-
خجالت می کشم
فرهنگ واژههای سره
شرم دارم
-
جستوجو در متن
-
misforgive
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اشتباه می کشم
-
أَقْتُلَنَّکَ
فرهنگ واژگان قرآن
حتماً تو را مي کشم
-
أَکِيدُ
فرهنگ واژگان قرآن
نقشه مي کشم -تدبير مي کنم
-
أَکِيدَنَّ
فرهنگ واژگان قرآن
حتماً نقشه اي مي کشم
-
نور
لغتنامه دهخدا
نور. (اِخ ) بدرالدین یزدی ، متخلص به نور.این ابیات را مؤلف روز روشن از او نقل کرده است :گه تاب کمند مشکبار تو کشم گه غصه ٔ چشم پرخمار تو کشم بر دل ز نهال وصل یک شاخ نماندآخر به کدام برگ بار تو کشم ؟رجوع به تذکره ٔ روز روشن ص 101 شود.
-
نیازی
لغتنامه دهخدا
نیازی . (اِخ ) از مردم قزوین و از شاعران قرن دهم است ، در قزوین به کسب اشتغال داشته . او راست :پیوسته به دل بار غم یار کشم وز دیده همه منت دیدار کشم جانم به لب آمد و تن از غم کاهیداینها همه از دوری دلدار کشم .(از تحفه ٔ سامی ص 174).
-
abjures
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خجالت می کشم، برای همیشه ترک گفتن، سوگند شکستن، مرتد شدن، رافضی شدن
-
خار کشیدن
لغتنامه دهخدا
خار کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) حمل خار کردن . || تحمل ناراحتی نمودن . کارهای سخت و صعب تحمل کردن . مؤلف آنندراج معتقد است تخصیص خار بصله ٔ «به » بیجاست و همچنین تخصیصش به «از» نیز صحیح نیست یعنی به خار کشیدن بمعنی درآوردن و از خار کشیدن بمع...