کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کشتی گر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کشتی گر
لغتنامه دهخدا
کشتی گر. [ ک َ / ک ِ گ َ ] (ص مرکب ) کشتی ساز. (ناظم الاطباء)(آنندراج ) : چون از این کارها فارغ شدند کشتی گران کشتیها می ساختند. (اسکندرنامه نسخه ٔ نفیسی ). || ملاح . ناخدا. سفان (دهار) : جهاندار سالی بمکران بماندز هر جای کشتی گران را بخواند.فردوسی .
-
کشتی گر
لغتنامه دهخدا
کشتی گر. [ ک ُ گ َ / گ ِ ] (ص مرکب ) کشتی گیر. آنکه کشتی گیرد : نه با کشتی گران زور آزمایم نه با میخوارگان رامش فزایم .(ویس و رامین ).
-
واژههای مشابه
-
کشتی کشتی
لغتنامه دهخدا
کشتی کشتی . [ ک َ / ک ِ ک َ / ک ِ ] (ق مرکب ) بسیار. سخت بسیار. مقابل بس اندک : نعمت منعم چراست دریا دریامحنت مفلس چراست کشتی کشتی .ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 509).
-
گل کشتی
لغتنامه دهخدا
گل کشتی . [ گ ُ ل ِ ک ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گلی که پهلوانی به اراده ٔ کشتی نزد پهلوانی دیگر فرستد و این رسم در ولایت شایع است . (غیاث ) (آنندراج ) : نیست خورشید که در چرخ درافتاده بچرخ گل کشتی است که تیغ نگهت داده بچرخ . میرنجات (از آنندراج )....
-
کشتی بالابان
لغتنامه دهخدا
کشتی بالابان . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) نوعی از بازی جوانان در سیزده روز اول سال شمسی و آن حلقه ای از جوانان باشد که دست در کمر یکدیگر استوار کنند و حلقه ٔ دیگر بر دوش آنان و حلقه ٔ سوم بر دوش حلقه ٔ دوم قرار گرفته روند و این کلمات گویند «کشتی کشتی بالابان...
-
کشتی راندن
لغتنامه دهخدا
کشتی راندن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بردن کشتی در دریا. راندن کشتی : به آب دیده کشتی چند رانم وصالت را به یاری چند خوانم .نظامی .
-
کشتی شدن
لغتنامه دهخدا
کشتی شدن . [ ک َ / ک ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شناور شدن و شناوری کردن . (از برهان ) (از آنندراج ) (انجمن آرا). || کنایه از شنا کردن و دست و پا زدن در آب . (از فرهنگ رشیدی ).
-
کشتی کردن
لغتنامه دهخدا
کشتی کردن . [ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اصطراع . کشتی گرفتن . (یادداشت مؤلف ). لباخ . تبذخ . (منتهی الارب ) : بکین هرزمان پیشدستی کنم به یک دست با پیل کشتی کنم .اسدی .
-
کشتی کش
لغتنامه دهخدا
کشتی کش . [ ک َ ک َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) کشنده و برنده ٔ کشتی . کشتیبان . ملاح . (از برهان ) : به دریا و خشکی ز کشتی کشان هر آنکس که داد از شگفتی نشان . اسدی .یکی گفت دیگر ز کشتی کشان که دیدم دگر ماهیی زین نشان . اسدی .بفرمان کشتی کش چاره سازجهانجو...
-
کشتی نوح
لغتنامه دهخدا
کشتی نوح . [ ک َ / ک ِ ی ِ ] (اِخ ) سفینه ٔ نوح . کشتئی بوده که نوح در طوفان معروف زمان خود برآن نشست و این کشتی بعدها در جودی بزمین نشست . در قاموس کتاب مقدس این کشتی چنین تعریف شده است : طولش 450 قدم و عرضش 75 قدم و ارتفاعش 45 قدم بود و مقصود از ای...
-
کشتی جای
لغتنامه دهخدا
کشتی جای . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) میدان کشتی گیری . (ناظم الاطباء). مصطرع . مصرع . (منتهی الارب ).
-
کشتی ران
لغتنامه دهخدا
کشتی ران . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) دریانورد. آنکه کشتی را راند. ملاح . سفان . (یادداشت مؤلف ).
-
کشتی رانی
لغتنامه دهخدا
کشتی رانی . [ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) دریانوردی .
-
کشتی سازی
لغتنامه دهخدا
کشتی سازی . [ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل ساختن کشتی . سفانة (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) جای ساختن کشتی . کارخانه ای که کشتی در آن درست کنند.