کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کشتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کشتی
/ka(e)šti/
معنی
از وسایل نقلیهای که روی آب حرکت میکند، به انواع مختلف بزرگ، کوچک، جنگی، و مسافربری.
= کشتی نوح: [مجاز] وسیلۀ نجات Δ دراصل نام کشتی بزرگی است که نوح پیغمبر ساخت و در طوفان عظیمی که رخ داد با آن جمعی از مردم و جانوران را نجات داد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
جهاز، زورق، سفینه، غراب، مرکب، ناو
فعل
بن گذشته: کشتی گرفت
بن حال: کشتی گیر
دیکشنری
craft, ship, vessel, wrestle, yawl, shipping
-
جستوجوی دقیق
-
کشتی
لغتنامه دهخدا
کشتی . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) سفینه . (برهان ) . سفینه و زورق و جهاز و هر مرکبی خواه بزرگ و یا کوچک که بدان بحرپیمائی کنند و از رودخانه های بزرگ عبور نمایند. (ناظم الاطباء). فلک . جاریه . (ترجمان القرآن ) (دهار). مرکب . ناو. ناوه . (الجماهر). در آنندراج ...
-
کشتی
لغتنامه دهخدا
کشتی . [ ک ُ ] (اِ) زورآزمائی دو تن با یکدیگر بدون به کار بردن آلات و اسباب به قصد بر زمین افکندن همنبرد. مصارعت . به هم چسبیدن دو پهلوان به یکدیگر و کوفتن و افکندن یکدیگر را بر زمین . (ناظم الاطباء). عمل دو کس که بر هم چسبند و خواهند یکدیگر را برزمی...
-
کشتی
واژگان مترادف و متضاد
جهاز، زورق، سفینه، غراب، مرکب، ناو
-
کشتی
واژگان مترادف و متضاد
زورآزمایی، گلاویزشدن، مصارعت
-
کشتی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: kaštīk] ka(e)šti از وسایل نقلیهای که روی آب حرکت میکند، به انواع مختلف بزرگ، کوچک، جنگی، و مسافربری.= کشتی نوح: [مجاز] وسیلۀ نجات Δ دراصل نام کشتی بزرگی است که نوح پیغمبر ساخت و در طوفان عظیمی که رخ داد با آن جمعی از مردم و جان...
-
کشتی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کستی› (ورزش) košti نوعی ورزش که بین دو نفر انجام میشود و هر کدام سعی میکند با استفاده از فنون آن ورزش پشت دیگری را به زمین بیاورد.〈 کشتی فرنگی: (ورزش) نوعی کشتی که فنون آن از کمر به بالا اجرا میشود.
-
کشتی
فرهنگ فارسی معین
(کُ) (اِ.) 1 - ورزش دونفری که هدف از آن به پشت خواباندن یکی به وسیلة دیگری است . مجازاً: تلاش و کوشش جسمی یا ذهنی بسیار سخت . 2 - زنار، کمربند.
-
کشتی
فرهنگ فارسی معین
(کِ) (اِ.) 1 - سفینه ، قایق بزرگ . 2 - نوعی پیالة شراب . ؛ ~ کسی غرق شدن بسیار افسرده و غمگین شدن .
-
کشتی
دیکشنری فارسی به عربی
سفينة , هيکل
-
واژههای مشابه
-
کشتی کشتی
لغتنامه دهخدا
کشتی کشتی . [ ک َ / ک ِ ک َ / ک ِ ] (ق مرکب ) بسیار. سخت بسیار. مقابل بس اندک : نعمت منعم چراست دریا دریامحنت مفلس چراست کشتی کشتی .ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 509).
-
گل کشتی
لغتنامه دهخدا
گل کشتی . [ گ ُ ل ِ ک ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گلی که پهلوانی به اراده ٔ کشتی نزد پهلوانی دیگر فرستد و این رسم در ولایت شایع است . (غیاث ) (آنندراج ) : نیست خورشید که در چرخ درافتاده بچرخ گل کشتی است که تیغ نگهت داده بچرخ . میرنجات (از آنندراج )....
-
کشتی بالابان
لغتنامه دهخدا
کشتی بالابان . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) نوعی از بازی جوانان در سیزده روز اول سال شمسی و آن حلقه ای از جوانان باشد که دست در کمر یکدیگر استوار کنند و حلقه ٔ دیگر بر دوش آنان و حلقه ٔ سوم بر دوش حلقه ٔ دوم قرار گرفته روند و این کلمات گویند «کشتی کشتی بالابان...
-
کشتی راندن
لغتنامه دهخدا
کشتی راندن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بردن کشتی در دریا. راندن کشتی : به آب دیده کشتی چند رانم وصالت را به یاری چند خوانم .نظامی .
-
کشتی شدن
لغتنامه دهخدا
کشتی شدن . [ ک َ / ک ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شناور شدن و شناوری کردن . (از برهان ) (از آنندراج ) (انجمن آرا). || کنایه از شنا کردن و دست و پا زدن در آب . (از فرهنگ رشیدی ).