کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کشته سوز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کشته سوز
لغتنامه دهخدا
کشته سوز. [ ک ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) ظرفی که در آن شمع را سوزانند و کشته گردانند. چراغدان .شمعسوز. (آنندراج ) : در خدمت شاه و تاج وارد اطاق مرصع خانه ٔ تاج الدوله شد که پشتی و مخده ٔ مرصع و مسند مرصع و متکاهای مرصع و دشکهای مرصع و کشته سوز و مجمرها...
-
واژههای مشابه
-
کشته آب
لغتنامه دهخدا
کشته آب . [ ک ِ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) میوه های خشک در آب خیسانده . کشته ٔ تر نهاده مانند آلو و گوجه ٔ برقانی (برغانی ) و برگه ٔ هلو و زردآلو و غیره . (یادداشت مؤلف ).
-
کشته زار
لغتنامه دهخدا
کشته زار. [ ک ِ ت َ / ت ِ] (اِ مرکب ) کشت زار. مزرعه : از آن چیزها نیز یکی آن بود که اندر خزینه فرش بساطی بود آن را باز کردندی و بدان نشستندی بدان وقت که اندر زمین سبزی و شکوفه نماندی و لب های آن بر کرانه گرداگرد به زمرد بافته بود هر که اندر آن بنگرس...
-
گچ کشته
لغتنامه دهخدا
گچ کشته . [ گ َ چ ِ ک ُ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رسم است که گل کاران گچ را هر روز تر میکنند و اندک اندک به کار میبرند و اگر بر گچ ترکرده شباروزی بگذرد از کار میرود و گچ کشته عبارت از همین است . میرزا طاهر وحید در تعریف بنا : شهیدی کز آن شو...
-
killed in actionn, KIA
کشتۀ جنگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] فردی که در میدان رزم، و نه در اقدامات تروریستی، جان خود را از دست میدهد یا براثر زخمی شدن، پیش از رسیدن به مراکز درمانی، فوت میکند
-
شوسی کشته
لغتنامه دهخدا
شوسی کشته . [ ک ُ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سوسن بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز. دارای 140 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
طلای کشته
لغتنامه دهخدا
طلای کشته . [ طِ / طَ ی ِ ک ُ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از عالم سیماب کشته . علی رضای تجلی راست : بی توبر من ماهتاب امشب شب دیگر شده ست نور شمعم چون طلای کشته خاکستر شده ست .(از آنندراج ).
-
نیم کشته
لغتنامه دهخدا
نیم کشته . [ ک ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نیم کشت . نیم بسمل . مجروح محتضری که رمقی ونیم جانی دارد : لشکر چون پادشاه را نیم کشته دیدند همه راه هزیمت گرفتند. (اسکندرنامه ٔ خطی ).به آب تیغ اجل تشنه است مرغ دلم که نیم کشته به خون چند بار برگردد.سعدی .
-
آلوی کشته
لغتنامه دهخدا
آلوی کشته . [ ی ِ ک ِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آلوی خشک کرده .
-
چراغ کشته
لغتنامه دهخدا
چراغ کشته . [ چ َ /چ ِ غ ِ ک ُ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چراغ افسرده . چراغ بسمل و چراغ مرده . (آنندراج ) : کدامین شاخ گل دامن فشان زین بزم بیرون شدکه بوی گل بمغزم از چراغ کشته می آید. صائب .رجوع به چراغ کشتن و چراغ خاموش و چراغ مرده شود.
-
خان کشته
لغتنامه دهخدا
خان کشته . [ ک ُ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستم آباد بخش رامهرمز شهرستان اهواز. واقع در هشت هزارگزی جنوب رامهرمز و 5 هزارگزی خاور راه اتومبیل رو رامهرمز به نجف آباد. این ده از رودخانه ٔ رامهرمز مشروب میشود و محصولاتش غلات ، برنج ، کنجد و بزرک اس...
-
کشته شده
دیکشنری فارسی به عربی
ضح به
-
گچ کُشته
لهجه و گویش تهرانی
گچی که( با آب اضافی و هم زدن) سفت نمی شود
-
کُشته مرده
لهجه و گویش تهرانی
طرفدار سخت