کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کشتمند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کشتمند
/keštmand/
معنی
۱. کشتزار؛ کشتمان؛ کشمان؛ زمین زراعتی: ◻︎ دو منزل زمین تا لب هیرمند / بُد آب خوش و بیشه و کشتمند (اسدی: ۱۹۲).
۲. محصول.
۳. صاحب کشت؛ کشاورز: ◻︎ چو جایی بپوشد زمین را ملخ / برد سبزی کشتمندان به شخ (فردوسی: ۶/۶۱۰).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کشتمند
لغتنامه دهخدا
کشتمند. [ ک ِ م َ ] (اِ مرکب ) کشت . حرث . محصول . مزروع . کشته . آنچه کاشته شده باشد. (یادداشت مؤلف ). کشاورزی . زراعت : نگه کرد ناگاه بهرام گورجهان دید پر کشتمند و ستور. فردوسی (شاهنامه ج 4ص 1859).جهان دید یکسر پر از کشتمنددر و دشت پر گاو و پرگوسف...
-
کشتمند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] keštmand ۱. کشتزار؛ کشتمان؛ کشمان؛ زمین زراعتی: ◻︎ دو منزل زمین تا لب هیرمند / بُد آب خوش و بیشه و کشتمند (اسدی: ۱۹۲).۲. محصول.۳. صاحب کشت؛ کشاورز: ◻︎ چو جایی بپوشد زمین را ملخ / برد سبزی کشتمندان به شخ (فردوسی: ۶/۶۱۰).
-
جستوجو در متن
-
کشتمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کشمان› [قدیمی] keštmān کشتمند؛ مزرعه.
-
کشمند
لغتنامه دهخدا
کشمند. [ ک ِ م َ ] (اِ مرکب ) صحرای مزروع . کشتمند. (ناظم الاطباء). رجوع به کشتمند شود.
-
کشاورزکن
لغتنامه دهخدا
کشاورزکن . [ ک َ / ک ِ وَ ک ُ ] (نف مرکب ) کشاورزی کننده . زراعت کننده . کشاورز. کشتمند. حاقل . زارع . مُزارِع . حارث . (یادداشت مؤلف ) : و این خلخیان بعضی صیادانند وبعضی کشاورزکنند و بعضی شبانانند. (حدود العالم ).
-
کشمان
لغتنامه دهخدا
کشمان . [ ک ِ ] (اِ مرکب ) زمین کشت زراعت کرده شده را گویند. (برهان ) (آنندراج ). در حاشیه ٔ برهان آمده است : این کلمه مخفف کشتمان است مرکب از کشت (کاشتن ) + مان (پسوند اتصاف ) کشتمند : از حبوبات در همه کشمان نیست چندانکه درکشند بفخ . نزاری قهستانی (...
-
شوره زار
لغتنامه دهخدا
شوره زار. [ رَ /رِ ] (اِ مرکب ) شورستان . شورسان . (یادداشت مؤلف ). زمینی که دارای شوره باشد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). کویر. (صحاح الفرس ). شورکات . شوره کات . زمین شور. (ناظم الاطباء). زمین پر از شوره که در آن گیاه نروید. شوره زمین . (فر...
-
مزرع
لغتنامه دهخدا
مزرع . [ م َ رَ ] (ع اِ) مزرعة. مزرعه . کشت زار. کشتمند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج ، مزارع . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نویادم از کشته ٔ خویش آمد و هنگام درو. حافظ.در مزرع دهر آنچه کاری دروی . (؟).نگذاشت برای شاه حا...
-
بخسی
لغتنامه دهخدا
بخسی . [ ب َ ] (ص ) پژمرده . (برهان قاطع)(آنندراج ). پژمرده و منقبض . (ناظم الاطباء). || گداخته . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). گداخته شده . (آنندراج ). || از عربی ) بی آب حاصل آمده . (برهان قاطع) (آنندراج ). کشت بی آب حاصل داده . (ناظم الاطباء). دیمی...
-
باغ دار
لغتنامه دهخدا
باغ دار. (نف مرکب ) دارنده ٔ باغ . باغ خدا. صاحب باغ . آنکه باغداری کند. دارای باغ . (یادداشت مؤلف ). مالک باغ . || دهقانی که کشتمند او باغ است . || آنکه تمشیت باغ کند. || آنکه نگهبانی و حراست باغ کند. محافظ باغ . || آنکه از محصول باغ بهره برگیرد. آ...
-
حرث
لغتنامه دهخدا
حرث .[ ح َ ] (ع اِ) کشت زار. کشتمند. زمین کشت کاریده . (مهذب الاسماء). شعرا و مترسلین غالباً این کلمه را با نسل و زرع قرین آرند : هرکجا رسیدند نه نسل گذاشتند و نه حرث . (تاریخ بیهقی ص 527). اهل حرث و زرع از عوارض تکلفات و نوازل انزال و اقسام معاملات ...
-
کشاورز
لغتنامه دهخدا
کشاورز. [ ک َ /ک ِ وَ ] (نف مرکب ) دهقان . برزیگر. کشتکار. زراعت کننده . (ناظم الاطباء) (از برهان ). کشتمند. بَردِربَه . برزگر. مُحاقِل . زارع . حاقِل . حارث . اَکّار. مزارع . اِرّیس . بَیزار. حراث . تلم . تیاز. فَلاّح : کشاورز و آهنگر و پای باف چو ب...
-
کشت زار
لغتنامه دهخدا
کشت زار. [ ک ِ ] (اِ مرکب ) زراعتگاه . زمین زراعت شده . مزرعه .پالیز. مَحقَلَه . (یادداشت مؤلف ). کشتمند. زمین زراعت شده و غالباً مراد زمینی است باکشت : و گر اسب در کشت زاری شودکسی نیز بر میوه داری شود. فردوسی .بیامد خداوند آن کشت زاربه پیش نگهبان ب...
-
زیان آمدن
لغتنامه دهخدا
زیان آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) خسارت و ضرر رسیدن : زیانی که آمد بر آن کشتمندشمارش بباید گرفتن که چند. فردوسی .ز بد کردن آید به حاصل زیان اگر بد کنی غم بری از جهان . فردوسی .مایه عشق تست چون او حاصل است شاید ار عمری زیان می آیدم . خاقانی . || آسیب ...