کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کشان کشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کشان کشان
معنی
(کَ. کَ) (ق .) در حال کشیدن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کشان کشان
لغتنامه دهخدا
کشان کشان .[ ک َ / ک ِ ک َ / ک ِ ] (ق مرکب ) کشان برکشان . (ناظم الاطباء). در حال کشیدن . (یادداشت مؤلف ) : کشان کشان همی آورد هرکسی سوی اومبارزان و عزیزان آن سپه را خوار.فرخی .|| کشنده و جذب کنند. (ناظم الاطباء). || برنده و بزور برنده و رباینده . (...
-
کشان کشان
فرهنگ فارسی معین
(کَ. کَ) (ق .) در حال کشیدن .
-
واژههای مشابه
-
electronegative 2
الکترونکشان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار] خصلت اتمی که تمایل به جذب الکترون و کسب بار منفی جزئی داشته باشد
-
جستوجو در متن
-
تُرکَش
لهجه و گویش بختیاری
torkaš کشان کشان بردن.
-
لنجاره کش
واژهنامه آزاد
کشان کشان رفتن - پا کشیدن روی زمین و رفتن
-
لنجاره کش
لهجه و گویش تهرانی
کشان کشان ،دولنگ را گرفتن و فرد را روی زمین کشیدن و بردن
-
کشکشان
لغتنامه دهخدا
کشکشان . [ ک َ / ک ِ ک َ / ک ِ ] (ق مرکب )مخفف کشان کشان است که کنایه از آهسته و به تأنی براه رفتن و براه بردن است . (از آنندراج ) (از جهانگیری ) (از برهان ). || در حال کشیدن ممتد. کشانیدن بالاستمرار. رجوع به کشان کشان شود : بمن نگر که مرا یار امتحا...
-
دانه کشیدن
لغتنامه دهخدا
دانه کشیدن . [ ن َ / ن ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) حمل کردن دانه کشان کشان از جایی بجای دیگر. کشان بردن دانه . || دانه آوردن . دانه رسانیدن . (آنندراج ) : غم مرغان گرفتار ندارد صیادمور از رحم مگر دانه به این دام کشد.(از آنندراج ).
-
خزنده
لغتنامه دهخدا
خزنده . [ خ َ زَ دَ / دِ ] (نف ) آنکه می خزد. (از ناظم الاطباء). || کشان کشان رونده . جانوری که کشان رود. (یادداشت بخط مؤلف ) : شیر غرنده که او را دید از هیبت اوپیش او گردد چون مار خزنده بشکم . فرخی (دیوان ص 237).|| هر یک از جانوران متعلق به دسته ٔ ...
-
عبدا
لغتنامه دهخدا
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن علی بن مکتفی المعتضدمعروف به المستکفی باﷲ. از خلفاء دولت عباسی عراق است . بعد از خلع المتقی باﷲ به سال 333 هَ . ق . با اوبیعت کردند و مدت یکسال و چهار ماه خلافت کرد. به امر او القاب معزالدوله ، عمادالدوله ، رکن الدو...
-
طاهر
لغتنامه دهخدا
طاهر. [ هَِ ](اِخ ) ابن ابراهیم بن سله (کذا). وی جدّ مادری مفضل بن سعد مافرّوخی اصفهانی ، و پسر عم ّ استاد ابوالحسن علی ّبن احمدبن العباس الاَّنداآنی است که والی اصفهان بوده است . طاهر گوید: در عنفوان جوانی مردی از آشنایان من عرض حالی مرا داد که به و...
-
کشانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به کشان [= کوشان]، سرزمینی شامل قسمت شرقی ایران، افغانستان، و ترکستان امروزی) košāni از مردم کشان: ◻︎ کشانی هم اندر زمان جان بداد / چنان شد که گفتی ز مادر نزاد (فردوسی: ۳/۱۸۵).
-
مردم کش
لغتنامه دهخدا
مردم کش . [ م َ دُ ک ُ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ مردم . آدمکش . قاتل . جلاد. میرغضب : ز پرده به گیسو بریدش کشان گرفتار در دست مردم کشان . فردوسی .ز نیکی جدا مانده ام زین نشان گرفتار در دست مردم کشان . فردوسی .همی بود گرسیوز بد نشان ز بیهودگی یار مردم کشان...