کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کشان رفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کشان رفتن
لغتنامه دهخدا
کشان رفتن . [ ک َ / ک ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) اِستِفتار. (یادداشت مؤلف ). خود را بسختی کشانیدن . با سختی خود رابه سویی کشیدن چنانکه مجروحی بر زمین خزیده رفتن .
-
واژههای مشابه
-
کشان کشان
لغتنامه دهخدا
کشان کشان .[ ک َ / ک ِ ک َ / ک ِ ] (ق مرکب ) کشان برکشان . (ناظم الاطباء). در حال کشیدن . (یادداشت مؤلف ) : کشان کشان همی آورد هرکسی سوی اومبارزان و عزیزان آن سپه را خوار.فرخی .|| کشنده و جذب کنند. (ناظم الاطباء). || برنده و بزور برنده و رباینده . (...
-
کشان کشان
فرهنگ فارسی معین
(کَ. کَ) (ق .) در حال کشیدن .
-
کشان کردن
لغتنامه دهخدا
کشان کردن . [ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب )با خود کشیدن و بردن . حمل کردن . کشیدن : اسب خود را یاوه داند آن جوادو اسب خود او را کشان کرده چوباد.مولوی .
-
گوش کشان
لغتنامه دهخدا
گوش کشان . [ ک َ/ ک ِ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال کشیدن گوش . مجازاًآرام و مطیع و خالی از سرکشی و امتناع : جان گوش کشان آمد دل سوی خوشان آمد زیرا که بهار آمد رفت آن دی دیوانه . مولوی .|| (اِ مرکب ) جمع گوش کش . رجوع به گوش کش شود.
-
گردون کشان
لغتنامه دهخدا
گردون کشان . [ گ َ ک َ ] (اِخ ) نام محله ای است در بخارا. (اشعار و احوال رودکی تألیف سعید نفیسی ص 391).
-
کش کشان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) kaškašān, keškešān در حالت کشیدن؛ کشانکشان: ◻︎ کشکشانش آوریدند آن طرف / او فغان برداشت در تشنیع و تَف (مولوی: ۴۵۸).
-
آهن کشان
لغتنامه دهخدا
آهن کشان . [ هََ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) جاذب آهن . کشنده ٔ آهن : تو ازمغنیاطیس گیر این نشان نه او را کسی کرد آهن کشان .فردوسی .
-
زبانه کشان
لغتنامه دهخدا
زبانه کشان . [ زَ ن َ / ن ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال اشتعال . رجوع به زبانه زنان شود.
-
ریش کشان
لغتنامه دهخدا
ریش کشان . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال کشیدن ریش . (یادداشت مؤلف ): پیادگان قاضی وی را ریش کشان به محکمه بردند. (یادداشت مؤلف ) : کوسه ٔ کم ریش دلی داشت تنگ ریش کشان دید یکی را به جنگ .؟
-
پوش کشان
لغتنامه دهخدا
پوش کشان . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد، واقع در 12 هزارگزی شمال باختری دورود و هزارگزی باختر راه شوسه ٔ دورود به بروجرد. جلگه ، معتدل . دارای 243 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و گله داری و ر...
-
بره کشان
لغتنامه دهخدا
بره کشان . [ ب َرْ رَ /رِ ک ُ ] (اِمص مرکب ) بره کشی . رجوع به بره کشی شود.
-
خداه کشان
لغتنامه دهخدا
خداه کشان . [ خ ُ ک ُ ] (اِخ ) خداکشان . کشندگان شاه : اولاد ماهویه ٔ مروزی قاتل یزدجرد سوم را الی یومنا هذا خداه کشان می نامند. (تاریخ حمزه ٔ اصفهانی ).
-
پای کشان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) pāyke(a)šān = پاکشان