کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کشانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کشانی
/ke(a)šāni/
معنی
جذابیت؛ گیرایی؛ کشش.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کشانی
لغتنامه دهخدا
کشانی . [ ک َ / ک ُ ] (ص نسبی ) منسوب به کشان یا کشانیه و آن شهری بوده است از بلاد سغد سمرقند و در شمال وادی سند قرار داشته و میان آن و سمرقند دوازده فرسنگ بوده است . (از ترجمه ٔ فتوح البلدان محمد ابراهیم آیتی ص 69). منسوب به ولایت کشان . (ناظم الاطب...
-
کشانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] ke(a)šāni جذابیت؛ گیرایی؛ کشش.
-
کشانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به کشان [= کوشان]، سرزمینی شامل قسمت شرقی ایران، افغانستان، و ترکستان امروزی) košāni از مردم کشان: ◻︎ کشانی هم اندر زمان جان بداد / چنان شد که گفتی ز مادر نزاد (فردوسی: ۳/۱۸۵).
-
واژههای مشابه
-
کشانی زمین
لغتنامه دهخدا
کشانی زمین . [ ک َ / ک ُ زَ ] (اِخ ) سرزمین کشانی : کشانی زمین پادشاهی مراست که دارند ازو چینیان پشت راست . فردوسی .رجوع به کشانی شود.
-
چراغ کشانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] čerāgkešāni کسی را با چراغ همراهی کردن.
-
electronegativity
الکترونکشانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار] توانایی نسبی اتم در پیوند شیمیایی برای جذب الکترونهای مشترک
-
جستوجو در متن
-
وهری
لغتنامه دهخدا
وهری . [ وَ ] (ص نسبی ) منسوب به وهر، و آن نام ولایتی است . (برهان ) : کشانی و شکنی و وهری سپاه دگرگونه جوشن دگرگون کلاه . فردوسی .کشانی و چینی و وهری نماندکه منشور شمشیر رستم نخواند. فردوسی .رجوع به وهر و وهره شود.
-
کاموس
فرهنگ نامها
(تلفظ: kāmus) (در اعلام) نام مبارزی کشانی که پادشاه سنجاب بود وی از بهادران توران و از امرای زیردست افراسیاب بود .
-
برموزه
لغتنامه دهخدا
برموزه . [ ب َ زَ ] (اِخ ) نام پسرساوه شاه که خویش کاموس کشانی باشد (برهان ) ولی اصح آن برموده است . (از آنندراج ). رجوع به برموده شود.
-
کوشان
لغتنامه دهخدا
کوشان . (اِخ ) نام سلسله ای از شاهان که از نژاد یوه چی یا از اصل «سکه ها» بودند و اندکی پس از مرگ گوندفارس بر قندهار و پنجاب مستولی شدند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ذیل کشان ). رجوع به کوشانیان ، کَشان یا کُشان ، کَشانی یا کُشانی و کُشانیة یا کُشانیّة شود...
-
کاموس گیر
لغتنامه دهخدا
کاموس گیر. (نف مرکب ) گیرنده ٔ کاموس کشانی پادشاه سنجاب : کمندافکن آن گرد کاموس گیرکه گاهی کمند افکند گاه تیر. فردوسی .و رجوع به ولف و کاموس در همین لغت نامه شود.
-
شکنی
لغتنامه دهخدا
شکنی .[ ] (اِخ ) نام یکی از پهلوانان توران : سپه دید [ رستم ] چندان که دریای روم از ایشان نمودی چو یک مهره موم کشانی و شکنی و دری سپاه دگرگونه جوشن دگرگون کلاه .فردوسی .
-
کشان
لغتنامه دهخدا
کشان . [ ک َ / ک ُ ] (اِخ ) نام ولایتی است به ماوراءالنهر واز آنجاست کاموس کشانی و اشکبوس که به حمایت افراسیاب آمده در دست رستم کشته شدند. (از انجمن آرا) (آنندراج ). نام ولایتی که کاموس کشانی منسوب به آن ولایت است . (برهان ) : قلون بستد آن مهر و همچو...