کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کسی که خط میکشد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کسی که خط میکشد
دیکشنری فارسی به عربی
باخرة الرکاب
-
واژههای مشابه
-
کُسیْ
لهجه و گویش گنابادی
kosi در گویش گنابادی یعنی زن خیانتکار ، زن بی وفا ، زن شهوت ران
-
همه کسی
لغتنامه دهخدا
همه کسی . [ هََ م ِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش رزن شهرستان همدان . دارای 294 تن سکنه ، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و لبنیات وحبوب و صیفی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
همه کسی
لغتنامه دهخدا
همه کسی . [ هََ م ِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سیمینه رود شهرستان همدان . دارای 1521 تن سکنه ، آب آن از چشمه و رودخانه ٔ محلی و چاه و محصول عمده اش غله ، حبوب ، لبنیات و انگور است . کار دستی مردم قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
بی کسی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bikasi ۱. بییارویاور بودن؛ تنهایی.۲. بینوایی.
-
چه کسی
دیکشنری فارسی به عربی
من
-
چه کسی
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ki طاری: ki/kum/čeɂâymine طامه ای: ke طرقی: ki کشه ای: ki نطنزی: ki
-
یک کسی
دیکشنری فارسی به عربی
شخص ما
-
گریبان کسی راگرفتن
لغتنامه دهخدا
گریبان کسی راگرفتن . [ گ ِ ن ِ ک َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) در موقع محاربه بدو آویختن . گلاویز شدن . به جنگ درافتادن .
-
کاکل کسی شکستن
لغتنامه دهخدا
کاکل کسی شکستن . [ ک ُ ل ِ ک َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) برانگیختن و ترغیب دادن او را به کاری یعنی موکشان بر سر کار کشیدن . (آنندراج ) : کاکلم میشکند ذوق می آشامیهارعشه هرگاه به خاک از قدحم مل ریزد.سیدحسین خالص (از آنندراج ).
-
گاو دوشای کسی بودن
لغتنامه دهخدا
گاو دوشای کسی بودن . [ وِ ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (مثل ...) رجوع به گاو شود.
-
آیینة کسی بودن
فرهنگ فارسی معین
( ~ء کَ. دَ) (مص ل .) به طور محض در همة حرکات مقلد کسی بودن و از خود ابتکاری نداشتن .
-
بر کسی زدن
فرهنگ فارسی معین
(بَ. کَ. زَ دَ) (مص ل .) 1 - به او اعتناء کردن ، به او توجه کردن . 2 - یورش بردن ، حمله کردن .
-
بر کسی گرفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ. گِ رِ تَ) (مص ل .) او را مقصر دانستن .