کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کسینوس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کسینوس
معنی
(کُ) [ فر. ] (اِ.) نسبت ضلع مجاور زاویة حاده در مثلث قایم الزاویه به وتر.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کسینوس
لغتنامه دهخدا
کسینوس . [ ک ُ ] (فرانسوی ، اِ) اصطلاح ریاضی است به این شرح که در یک دایره ٔ مثلثاتی مقدار op را کسینوس زاویه ٔ a گویند. بطور کلی در هر مثلث قائم الزوایه نسبت ضلع مجاور به زاویه ٔ حاده را به وتر مثلث کسینوس زاویه گویند مثلاً در مثلث قائم الزوایه omp ...
-
cosine
کسینوس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] اگر زاویهای در نظر بگیریم که رأس آن در مبدأ یک دستگاه مختصات قائم در صفحه و ضلع اول آن منطبق بر قسمت مثبت محور X باشد، کسینوس آن زاویه عبارت است از طول هر نقطه واقع بر ضلع دوم زاویه بهجز رأس، تقسیم بر فاصلۀ بین رأس و آن نقطه
-
کسینوس
فرهنگ فارسی معین
(کُ) [ فر. ] (اِ.) نسبت ضلع مجاور زاویة حاده در مثلث قایم الزاویه به وتر.
-
واژههای مشابه
-
arccosine
آرککسینوس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] آرککسینوس یک عدد مفروض زاویهای است که کسینوس آن برابر آن عدد مفروض است
-
جستوجو در متن
-
cosines
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کسینوس، جیب تمام
-
cosine
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کسینوس، جیب تمام
-
secant 2
سکانت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] عکس مقدار کسینوس یک زاویه
-
محور
لغتنامه دهخدا
محور. [ م ِح ْ وَ ] (ع اِ) آنچه گرد خود گردد. تیر چرخ دلو. تیر هر چرخ که چرخ بدان گردد از آهن باشد یا از چوب . قعو، محور آهنی . (منتهی الارب ). || آهن که در میان چرخ چاه بود. آهن که در میان بکره بود. (مهذب الاسماء). || خط مستقیم حقیقی یا فرضی که جسمی...
-
قطر
لغتنامه دهخدا
قطر. [ ق ُ ] (ع اِ) کرانه . (منتهی الارب ). ناحیه و جانب . ج ، اقطار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || اَگَر (اَکَر) که از وی بخور سازند. (منتهی الارب ). العود الذی یتبخر به . (اقرب الموارد). گویند: وجدت ریح القطر. (اقرب الموارد). رجوع به قُطُر شود....