کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کسل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کسل
/kasal/
معنی
۱. سستی کردن.
۲. کاهلی؛ بیحالی؛ تنبلی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بیحال، خسته، فرسوده
۲. دردمند، مریض، ناخوش
۳. تنبل، سست، کاهل، ناتوان
دیکشنری
languid, lethargic, weary
-
جستوجوی دقیق
-
کسل
لغتنامه دهخدا
کسل . [ ک َ س َ ] (ع اِمص ) سستی و کاهلی در کار. (ناظم الاطباء). سستی و کاهلی . (آنندراج ). || فتور در چیزی . (ناظم الاطباء).
-
کسل
لغتنامه دهخدا
کسل . [ ک َ س َ ] (ع مص ) سستی کردن در کار و تنبلی و کاهلی نمودن . (از ناظم الاطباء). سستی کردن و کاهلی نمودن در آنچه که نباید در آن سستی شود. (از اقرب الموارد). || آرمیدن با زن بی انزال و اعتزال کردن و خواهش فرزند نکردن زن . (از ناظم الاطباء) (از آن...
-
کسل
لغتنامه دهخدا
کسل . [ ک َ س ِ] (ع ص ) سست و کاهل . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || بیمار. (ناظم الاطباء).
-
کسل
لغتنامه دهخدا
کسل . [ ک ِ ] (ع اِ) زه کمان نداف چون بکشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زه کمان نداف چون فروکشد از آن . (آنندراج ).
-
کسل
لغتنامه دهخدا
کسل . [ ک ُ س ِ ] (فعل امر) کلمه ٔ امر یعنی رهاکن و جداکن . (ناظم الاطباء). اما صحیح کلمه گسل است . رجوع به گسل شود.
-
کسل
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیحال، خسته، فرسوده ۲. دردمند، مریض، ناخوش ۳. تنبل، سست، کاهل، ناتوان
-
کسل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] kasal ۱. سستی کردن.۲. کاهلی؛ بیحالی؛ تنبلی.
-
کسل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: کسل] ke(a)sel سست؛ ناتوان؛ کاهل؛ ناخوش؛ بیحال.
-
کسل
فرهنگ فارسی معین
(کَ سْ) [ ع . ] (اِمص .) سستی و کاهلی در کار، فتور در چیزی .
-
کسل
فرهنگ فارسی معین
(کَ س ) [ ع . ] (ص .) سست ، تنبل و کاهل .
-
کسل
دیکشنری فارسی به عربی
مرهق
-
واژههای مشابه
-
کسل شدن
دیکشنری فارسی به عربی
مرهق
-
کسل کننده
دیکشنری فارسی به عربی
شاق , مضجر , مقزز
-
کِدِر و کِسِل
فرهنگ گنجواژه
ناراحت.