کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کسا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اکسیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اکسیَة، جمعِ کِساء] [قدیمی] 'aksiye = کسا
-
کسوت
فرهنگ فارسی معین
(کِ وَ) [ ع . کسوة ] (اِ.) رخت ، لباس ، جامة پوشیدنی . ج . کسا.
-
اهل کساء
لغتنامه دهخدا
اهل کساء. [ اَ ل ِ ک ِ ] (اِخ ) رجوع به اصحاب کسا شود.
-
فرخشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فرخشته› [قدیمی] faraxše نوعی شیرینی که از آرد سفید، شکر، روغن، و مغز بادام یا پسته تهیه میکردند؛ لوزینه: ◻︎ بسا کسا که بره است و فرخشه برخوانش / بسا کسا که جویننان همینیابد سیر (رودکی: ۵۰۲).
-
آل عبا
فرهنگ فارسی معین
(لِ عَ) [ ع . ] (اِمر.) خاندان پیغمبر اسلام . آل کسا و پنج تن آل عبا نیز نامیده می شود.
-
بسا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) basā ۱. بس؛ بسیار:◻︎ به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری / بسا کسا که به روز تو آرزومند است (رودکی: ۴۹۴).۲. (قید) احتمال دارد که؛ شاید.
-
صفوان
لغتنامه دهخدا
صفوان . [ ص َ ] (اِخ ) موضعی است در این بیت از تمیم بن مقبل که ابری را ستاید : و طبق ایوان القبائل بعد ماکسا الرزن من صفوان صفواً و اکدرا.(معجم البلدان ).
-
ژان بیست وسوم
لغتنامه دهخدا
ژان بیست وسوم . [ ن ِ ت ُ س ِوْ وُ ] (اِخ ) (بالتازار کسا) پاپ مسیحی . وی در سال 1410 م . به مقام پاپی رسید و در 1415 م . از آن مقام خلع شد و بسال 1419 درگذشت .
-
چاشتگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چاشتگه› [قدیمی] čāštgāh هنگام چاشت؛ وقت چاشت؛ هنگامی از روز که آفتاب برآمده باشد؛ هنگام چاشت خوردن؛ چاشتگاهی؛ چاشتگاهان: ◻︎ بسا کسا که چو من سوی خدمتش رفتند / به چاشتگاه غمین، شادمان شدند به شام (فرخی: ۲۴۱).
-
فرخشه
لغتنامه دهخدا
فرخشه . [ ف َ رَ ش َ / ش ِ ] (اِ) قطایف . (صحاح ). به معنی فرخشته است که نان کوچک پر مغز پسته و لوزینه باشد و بعضی گویند نانی که از نشاسته و لوزینه پزند و به عربی قطیفه خوانند و بعضی دیگر گویند فرخشه رشته ٔ قطائف است . (برهان ). نانی که از نشاسته و ل...
-
جوین
لغتنامه دهخدا
جوین . [ ج َ / ج ُ ] (ص نسبی ) منسوب به جو.آنچه که از جو سازند: نان جوین . (فرهنگ فارسی معین ). نان جو و آرد جو. (انجمن آرای ناصری ) : بسا کسا که بره هست و ترّه بر خوانش بسا کسا که جوین نان همی نیابد سیر. رودکی .منم روی از جهان در گوشه کرده کفی پست ج...
-
آزادوار
لغتنامه دهخدا
آزادوار. [ زادْ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) با خوی و خصلت آزادان . چون آزادمردان : زمانه پندی آزادوار داد مرازمانه را چو نکو بنگری همه پند است بروز نیک کسان گفت غم مخور زنهاربسا کسا که بروز تو آرزومند است . رودکی .گشاده درِ هر دو آزادوار میان ْ کوی کندوری ا...
-
تکسی
لغتنامه دهخدا
تکسی . [ ت َ ک َس ْ سی ] (ع مص ) گلیم پوشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). گلیم بر اوکندن . (برافکندن ) (زوزنی ). کسا پوشیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عبا پوشیدن ، یقال : تکسی بالکساء؛ لبسه ُ. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
آزادوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) ‹آزادهوار› 'āzādvār ۱. مانند آزادمردان؛ آزادمانند: ◻︎ زمانه پندی آزادوار داد مرا / زمانه چون نگری سربهسر همه پند است ـ به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری / بسا کسا که به روز تو آرزومند است (رودکی: ۴۹۴)، ◻︎ گشاده در هردو آزادوار / میا...
-
خرد
لغتنامه دهخدا
خرد. [ خ َ ] (اِ) گل سیاه لزج و چسبنده باشد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). گل که بتازیش طین خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). خَره . (صحاح الفرس ) . گِل سیاه ته حوض و ته جوی آب . (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ) : آن کجا سرْت بر کشید بچرخ باز ناگه...