کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کسالت داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کسالت داشتن
لغتنامه دهخدا
کسالت داشتن . [ ک َ / ک ِ ل َ ت َ ] (مص مرکب ) بیمار بودن . رنجور بودن .
-
واژههای مشابه
-
کسالت آور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] ka(e)sālat[']āvar آنچه اندوه، دلتنگی، و ناخوشی بیاورد.
-
ضعف و کسالت
فرهنگ گنجواژه
ضعف.
-
کسالت و بی رغبتی
فرهنگ گنجواژه
بی حالی.
-
کسالت و تنبلی
فرهنگ گنجواژه
بی حالی.
-
کسالت و رخوت
فرهنگ گنجواژه
بی حالی.
-
ناتوانی و کسالت
فرهنگ گنجواژه
ضعف.
-
بچه انداختن(در اثر کسالت وبطور غیر عمدی)
دیکشنری فارسی به عربی
اجهض
-
جستوجو در متن
-
زحمت داشتن
لغتنامه دهخدا
زحمت داشتن . [ زَ م َ ت َ ] (مص مرکب ) بیماری داشتن . رنجور بودن . دچار درد و بیماری بودن . بیماری . کسالت . مرض : مولانا قطب الدین بعیادت بزرگی رفت پرسید چه زحمت داری . گفت تبم میگیرد و گردنم درد میکند. (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلن ص 150).
-
روشن کردن
لغتنامه دهخدا
روشن کردن . [ رَ / رُو ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بزدودن . جلا دادن . جلا. (مجمل اللغة). صقل . صیقل زدن . زدودن . جلادادن . صیقل کردن شمشیر و آینه و جز آن . صیقل کردن . صقال . صافی کردن . بزدودن زنگ . (یادداشت مؤلف ). تجلیه . (دهار). تصفیه . (دهار) (من...
-
تب
لغتنامه دهخدا
تب . [ ت َ ] (اِ) در اوستا «تفنو» ، خونساری «ته » ، دزفولی «تو» ، طبری «تو» ، گیلکی «تب » ، فریزندی «تو» ، یرنی «تئو» ، نطنزی «تو» ، سمنانی و لاسگردی «تو» ، سنگسری «تو» ، سرخه ای «تو» ، شهمیرزادی «تب » . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گرمی ، این لف...
-
افشاندن
لغتنامه دهخدا
افشاندن . [ اَ دَ ] (مص ) برافشاندن . افشانیدن . فشاندن . (شرفنامه ٔ منیری ). ریختن . (مؤید الفضلاء). ریختن و پاشیدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پاشیدن . (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : سواران ... جز آن نتوانستند کرد که سلاح می افشاندند و در بیش...
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) جرجانی (سید...) بن حسن بن محمدبن محمودبن احمد حسینی مکنی به ابوابراهیم و ابوالفضائل و ملقب به زین الدین (یا شرف الدین ). در نامه ٔ دانشوران آمده : سید اسماعیل بن حسن بن محمدبن محمودبن احمد الحسینی الجرجانی . از افاضل و اجلاء ا...