کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کریه منظر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کریه منظر
لغتنامه دهخدا
کریه منظر. [ ک َ م َ ظَ ] (ص مرکب ) زشت روی .(ناظم الاطباء). کریه المنظر. بدگِل . بدنما. ناخوش دیدار. (یادداشت مؤلف ). زشت صورت . بدقیافه : شخصی نه چنان کریه منظرکز زشتی او خبر توان داد. سعدی .ده بیست نفر از جرگه ٔ ازرق چشم کریه منظر را فرستاد. (عال...
-
واژههای مشابه
-
کرية
دیکشنری عربی به فارسی
جسم کوچک کروي , گلبول , گويچه خون
-
کریه الصوت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: کریهالصَّوت] [قدیمی] karihosso[w]t دارای صدای زشت و ناهنجار؛ بدآواز.
-
کریه المنظر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] kariholmanzar بدقیافه؛ کریهمنظر؛ زشتصورت.
-
کريه الرائحة
دیکشنری عربی به فارسی
بودار , بدبو , متعفن
-
جستوجو در متن
-
unsightly
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ناخوشایند، کریه، بدنما، بد منظر
-
unsightlier
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ناشناخته، ناخوشایند، کریه، بدنما، بد منظر
-
unsightliest
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نا امید کننده، ناخوشایند، کریه، بدنما، بد منظر
-
uglier
دیکشنری انگلیسی به فارسی
زشت، کریه، بی قواره، ترسناک، مهیب، بد گل، بد منظر، نا زیبا
-
ugliest
دیکشنری انگلیسی به فارسی
زشت ترین، زشت، کریه، بی قواره، ترسناک، مهیب، بد گل، بد منظر، نا زیبا
-
منظر
لغتنامه دهخدا
منظر. [ م َ ظَ ] (ع اِ) جای نگریستن ، خوش آیند باشد یا بدنما. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای نگریستن و هر چیزی که آن را می نگرند، خواه خوش آیند باشد و خواه بدنما، و هرچیزی که دیده می شود و محل نگریستن واقع می گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ن...
-
ورخج
لغتنامه دهخدا
ورخج . [ وَ رَ ] (ص ) فرخج . ورخچ . زشت و زبون و پلید و کریه منظر. (برهان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (انجمن آرا). چرکین و زشت و زبون و پلید و کریه منظر و بدگل . (ناظم الاطباء) : پیش دلشان سپهر انجم این بوده ورخج و این تخجّم . خاقانی .
-
لیز و ویلیز
لغتنامه دهخدا
لیز و ویلیز. [ زُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) بسیار لزج . سخت لزج ، چنانکه هندوانه ٔ زمستان بر او گذشته . لزج کریه منظر مانند درون هندوانه ٔ فاسد شده در آخر زمستان .