کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کریان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کریان
لغتنامه دهخدا
کریان . [ ] (اِخ ) از دیه های وازکرود است به ناحیه ٔ قم . (تاریخ قم ص 137).
-
کریان
لغتنامه دهخدا
کریان . [ ] (اِخ ) از دیه های طبرش است . (تاریخ قم ص 139).
-
کریان
لغتنامه دهخدا
کریان . [ ک َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جلالوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان و مرکز دهستان جلالوند. کوهستانی و سردسیر است . 600 تن سکنه دارد. این ده ازدو کریان علیا و سفلی تشکیل شده است و سکنه ٔ کریان علیا 590 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج...
-
کریان
لغتنامه دهخدا
کریان . [ ک َرْ ] (ع ص ) خوابنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کَری ّ. خواب آلود وپینکی زننده را گویند. (برهان ). || دونده .(منتهی الارب ) (آنندراج ). کَری ّ. رجوع به کری شود.
-
کریان
لغتنامه دهخدا
کریان . [ ک ُرْ/ ک ُ رِ ] (اِ) فدا بود یعنی بدلی که خود را یا دیگری را از بلا برهاند. (برهان ) (آنندراج ) : چون نیاز آید سزاوار است دادجان من کریان این سالار باد.بوشکور.
-
جستوجو در متن
-
گریان
لغتنامه دهخدا
گریان . [ گ ُرْ ] (اِ) آتشدان گرمابه باشد که آن را گلخن هم میگویند. || فدا یعنی کسی که خود را یا دیگری را بدان از بلا نجات دهد. (برهان ) (آنندراج ). ظاهراً مخفف «گربان » = قربان . رجوع به کیریان و کریان شود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
دونده
لغتنامه دهخدا
دونده . [ دَ وَ دَ / دِ ] (نف ) تندرونده و تازنده و تاخت کننده . (ناظم الاطباء): کر. (منتهی الارب ). کریان . (منتهی الارب ). آنکه دود. که شتابد. شتابنده . رونده به تندی : و این [ سند ] ناحیتی است گرمسیر...و مردمان اسمر و باریک تن و دونده . (حدود العا...
-
داد
لغتنامه دهخدا
داد. (اِ) عدل . (برهان ). مَعدِلَه . (منتهی الارب ). بذل . (برهان ). قسط. نصفت . مقابل ستم . ظلم و جور. عدالت . (برهان ). نَصف . نِصف . نَصَف . (منتهی الارب ) : ای شهریار راستین ، ای پادشاه داد و دین ای نیک فعل و نیکخواه ،ای از همه شاهان گزین . دقیقی...