کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کرگندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کرگندن
/ko(a)rgandan/
معنی
= کرگدن
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کرگندن
لغتنامه دهخدا
کرگندن . [ ک َ گ َ دَ ] (اِ) کرگدن . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). کرگ . (یادداشت مؤلف ) : چو باد از کوه و از دریاش راند بر هوا ماندبه کوشان پیل و کرگندن به جوشان شیر و اژدرها. شمعی (از فرهنگ اسدی ).رجوع به کرگدن و کرگ شود.
-
کرگندن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از آرامی] (زیستشناسی) [قدیمی] ko(a)rgandan = کرگدن
-
جستوجو در متن
-
کرگدن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از آرامی] (زیستشناسی) kargadan حیوانی عظیمالجثه، با پوستی ضخیم، یک یا دو شاخ بر روی پوزه، و سه انگشت در پا؛ کرگ؛ کرگندن.
-
شمعی
لغتنامه دهخدا
شمعی . [ ش َ ] (اِخ ) تخلص شاعری است باستانی و یک بار به بیت ذیل از او در لغت نامه ٔ اسدی استشهاد شده است :چو باد از کوه و از دریاش راند بر هوا ماندبکوشان پیل و کرگندن بجوشان شیر و اژدرها.(یادداشت مؤلف ).
-
کوشان
لغتنامه دهخدا
کوشان . (نف ) کوشش و سعی و جهد کننده را گویند. (برهان ) (آنندراج ). کوشش نماینده و جد و جهد کننده . (ناظم الاطباء) : از این سو از آن سو خروشان شدندبه رزم اندرون سخت کوشان شدند. فردوسی .چرخ گردان بودبه هفت اقلیم جسم کوشان بود به پنج حواس . مسعودسعد.چو...
-
جوشان
لغتنامه دهخدا
جوشان . (نف ) که میجوشد. جوشنده . در حال جوشیدن : بزرگان ایران خروشان شدنداز آن اژدها تیز جوشان شدند. فردوسی .خروشان و جوشان بجوش اندرون همی از دهانْش آتش آمد برون . فردوسی .چو بهرام بنشست بر تخت زردل و مغز جوشان زمرگ پدر. فردوسی .در باغ کنون حریرپوش...
-
کرگ
لغتنامه دهخدا
کرگ . [ ک َ ] (اِ) مخفف کرگدن و آن جانوری است که به هندی گیندا گویند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). کرگدن . کرگندن . حریش . هرمیس . بشان . ریما. ارج . انبیلا. (یادداشت مؤلف ) : و اندر دشتها و بیابانهای وی [ هندوستان ] جانوران گوناگونند، چون پیل و کرگ و...
-
اژدرها
لغتنامه دهخدا
اژدرها. [ اَ دَ ] (اِ) مار بزرگ . (برهان ). مار بزرگ جثه . (غیاث اللغات ). ماری عظیم بزرگ و دهان فراخ باز گشاده ، و عرب ثعبان گویند. مؤلف برهان و غیاث اللغات گویند: این کلمه جمع اژدر نیست بلکه اژدرها لفظ مفرد است . اژدها. (لغت فرس ) (جهانگیری ). تنّ...
-
کرگدن
لغتنامه دهخدا
کرگدن . [ ک َ گ َ دَ ] (اِ) کرگ . کرگندن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). هرمیس . (منتهی الارب ).کرگ . (مهذب الاسماء). حمارهندی . (شفا ص 470) (از صبح الاعشی ج 2 ص 37). ریما. ارج . انبیلا. بُشان . سِناد. حریش . (یادداشت مؤلف ). جانوری است بر صورت بز ولیکن ...
-
ماندن
لغتنامه دهخدا
ماندن . [ دَ ] (مص ) مانستن و شبیه بودن . (ناظم الاطباء). مانیدن . شبیه بودن . شباهت داشتن . مشابهت داشتن . همانند بودن . مانند بودن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عشق او عنکبوت را ماندبتنیده ست تفنه گرد دلم . شهید (یادداشت ایضاً).جز به مادندر نماند...
-
راندن
لغتنامه دهخدا
راندن . [ دَ ] (مص ) دور کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ). طرد کردن . دور داشتن از نزد خود. رد کردن . بدر کردن . بیرون کردن و خارج کردن . (ناظم الاطباء). اخراج کردن . دور کردن کسی را از جایی . (...