کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کرور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کرور
/korur/
معنی
۱. واحد شمارش، برابر با پانصدهزار.
۲. [مجاز] مقدار زیاد: یک کرور آدم.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کرور
لغتنامه دهخدا
کرور. [ ک ُ ] (اِ) نام شماره ای است چنانکه کرور ایران پانصدهزار است که پنج لک باشد. (آنندراج ). نصف میلیون . (ناظم الاطباء). نزد ایرانیان معادل پانصدهزار است . (یادداشتهای قزوینی از فرهنگ فارسی معین ).ج ، کرورات . (فرهنگ فارسی معین ) : یا یکی از کرور...
-
کرور
لغتنامه دهخدا
کرور. [ ک ُ ] (اِخ ) دهی است چهارفرسنگی جنوب زیاره . (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
کرور
لغتنامه دهخدا
کرور. [ ک ُ ] (ع مص ) کَرّ. کریر. تکرار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). میل نمودن و حمله کردن بر کسی . (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || برگردیدن سوار از میدان جنگ جهت جولان و دوباره بازگشتن برای نبرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب المو...
-
کرور
لغتنامه دهخدا
کرور. [ ک ُ ](ع اِ) ج ِ کَرّ. (اقرب الموارد). رجوع به کر شود.
-
کرور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [هندی] korur ۱. واحد شمارش، برابر با پانصدهزار.۲. [مجاز] مقدار زیاد: یک کرور آدم.
-
کرور
فرهنگ فارسی معین
(کُ) [ هند. ] (اِ.) عدد بسیار زیاد، پانصد هزار.
-
جستوجو در متن
-
میلیون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: million] ‹ملیون› (ریاضی) mil[i]yun عدی معادل هزارهزار؛ دو کرور.
-
میلیارد
لغتنامه دهخدا
میلیارد. (فرانسوی ، عدد، ص ، اِ) میلیار (بیلیون ) . هزار هزار هزار. هزار میلیون . دوهزار کرور.
-
میلیون
لغتنامه دهخدا
میلیون . [ یُن ْ ] (فرانسوی ، عدد، ص ، اِ) ملیون . هزارهزار. دو کرور.
-
خاکشوری
لغتنامه دهخدا
خاکشوری . [ حامص مرکب ] عمل خاکشور. رجوع به خاکشور شود : زر از خاکشوری گذشت از کرور.(از آنندراج ).
-
کر
لغتنامه دهخدا
کر. [ ک َرر ] (ع مص ) حمله کردن بر کسی و میل نمودن بدو. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). میل نمودن و حمله کردن . یقال : انهزم عنه ثم کر علیه . کُرور. تَکرار. (اقرب الموارد). || برگردیدن سوار از میدان جنگ جهت جولان و دوباره بازگشتن برای نبرد. (از ...
-
کر
لغتنامه دهخدا
کر. [ ک َرر ] (ع اِ) بند از پوست خرما یا از برگ آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رسن که بر درخت به او برآیند یا رسن گنده یا عام است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ریسمانی که بدان بر درخت برآیند و ریسمان گنده و هر ریسمان ....
-
خاکشور
لغتنامه دهخدا
خاکشور. (نف مرکب ) این کلمه مبدل خاک شوی است و بمعنی کسی که خاک کارخانه ٔ زرگران و خاک رهگذرها را به آب بشوید تا زر گم گشته و جز آن که دروست از آن برآید و ریگ بیز عبارت از همین است . قدسی در قصه ٔ جهجهار بندیله و افتادن زرهای او بدست لشکر پادشاهی گفت...
-
چل صدهزار
لغتنامه دهخدا
چل صدهزار. [ چ ِ ص َ هَِ ] (عدد مرکب ،ص مرکب ، اِ مرکب ) مخفف چهل صدهزار که در شمار برابرچهارملیون است . مساوی چهل مر، چونکه هر مر در اصطلاح قدما برابر صدهزار بوده است . هشت کرور : درم چند باید؟ بدوگفت مرددلاور شمار درم یاد کردچنین گفت کای پرخرد مایه...