کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کرو
/karv/
معنی
ویژگی دندان فرسوده و کرمخورده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کرو
لغتنامه دهخدا
کرو. [ ] (اِ) به هندی ککروهن است . || به یونانی حدید است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
کرو
لغتنامه دهخدا
کرو. [ ] (اِخ ) نام ایل کرد از طوایف پشتکوه لرستان . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 68).
-
کرو
لغتنامه دهخدا
کرو. [ ک َ رَ ] (اِ) پرده ٔ سفیدی را گویند مانند کاغذ که عنکبوت سازد و در آن تخم کند و بچه برآرد. (برهان ) (آنندراج ). کره . کری . (جهانگیری ). نوعی از نسج عنکبوت . (فهرست مخزن الادویه ).
-
کرو
لغتنامه دهخدا
کرو. [ ک َرْوْ ] (ع مص ) کندن زمین را. || برآوردن چاه را به چوب و جز آن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). برزیدن چاه . (تاج المصادر). || بارها کردن کاری را. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بشتافتن ستور و دست و پای ناهموار...
-
کرو
لغتنامه دهخدا
کرو. [ ک ِ رَ ] (اِ) کشتی کوچک را خوانند و آن را سنبک نیز گویند. (جهانگیری ). کشتی و جهاز کوچک . (برهان ). کشتی خرد که در دریا باشد. (غیاث اللغات ). کشتی و جهاز کوچک را نیز گویند مستند بدین بیت شیخ سعدی : جوانی پاک باز و پاکرو بودکه با پاکیزه رویی در...
-
کرو
لغتنامه دهخدا
کرو. [ ک ِ رَ / ک َرْوْ ] (اِ) کاهوی تلخ . || کاسنی . (ناظم الاطباء).
-
کرو
لغتنامه دهخدا
کرو. [ ک ِ رَ / ک َرْوْ ] (ص ) دندانی را گویند که میان آن تهی و کاواک شده باشد. (برهان ) (آنندراج ). دندان نیم ریخته . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). دندان میان تهی و کاواک شده و شکسته و ناهموار. (ناظم الاطباء). کروه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کاواک . تهی و ...
-
کرو
لغتنامه دهخدا
کرو. [ ک ِرْوْ / ک ُرْوْ ] (ع اِمص ) کرایه دهی . اسم است اِکراء را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) مزد و کرایه . (ناظم الاطباء).
-
کرو
لغتنامه دهخدا
کرو. [ ک ُ ] (اِخ ) دهی است در پنج فرسخی جنوبی زیاره به فارس . (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
کرو
لغتنامه دهخدا
کرو. [ ک ُ ] (اِخ ) نام یکی ازخویشان افراسیاب و او در کشتن سیاوش سعی بسیار می کرد. (برهان ) (آنندراج ). گرو. رجوع به گروی زره شود.
-
کرو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کروه› [قدیمی] karv ویژگی دندان فرسوده و کرمخورده.
-
کرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kero[w] قایق: ◻︎ جوانی پاکبازِ پاکرو بود / که با پاکیزهرویی در کرو بود (سعدی: ۱۴۸).
-
کرو
فرهنگ فارسی معین
(کِ یا کَ) (اِ.) دندان فرسوده و کرم خورده .
-
کرو
فرهنگ فارسی معین
(کِ رَ) (اِ.) زورق ، کشتی کوچک .
-
کرو
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (اِ.) = کره . کری : پردة سفیدی که عنکبوت سازد و در آن تخم کند و بچه برآرد.